لویی،
من فهمیدم، من واقعا فهمیدم.
من فهمیدم چیکار کردی. چرا لویی؟
تو محشری.ازم دربارش نپرس .
لازم نیس به خودت اسیب بزنی، لازم نیس خودتو گول بزنی. تو باید خودت باشی.
من فهمیدم که تو دیگه تو تخت من نمیخوابی .
من متاسفم ، من متاسفم که بهت نگفتم، متاسفم که بهت نشون ندادم چقدر اهمیت میدم، اما من واقعا اهمیت میدم.
من خیلی برام مهمه:)
من دیشب واقعا نگرانت شدم.لو، من میخوام بدونم چرا؟
اون النور بود ؟ ( 😑)
اما من الان میدونم.
این تقصیر منه. همه این اتفاقا تقصیر منه و من متاسفم:(
و لو لطفا دستاتو کات نکن :(
خب.. وقتی ناراحتی میتونی...
میتونی با من حرف بزنی:) بهم بگو من بهت اسیب رسوندم.منو بزن اصلا هرکاری میخوای با من بکن
فقط به خودت اسیب نزن. لطفا اینکارو نکن :(
این تقصیر من بود من میدونم و متاسفم :(
ارزو میکنم کاش میشد به گذشته برگشت اما نمیشه :(
من فهمیدم لویی من واقعا فهمیدم.HarryXx
سلام. یه عده پرسیدن متوجه نشدن کهپارت پیش چیشد! :|
خب پارت پیش هری میفهمه که لویی به خودش اسیب میزنه و میره پیداش میکنه و بغلش میکنه:)
بعد میره تو اتاق لویی ودفتر خاطرات لویی روبرمیداره و برای لویی چیزی مینوسهو انگار ظاهرا فکر میکنه همه اینا بخاطر النوره :|||||||
YOU ARE READING
Dear diary.
Fanfiction[ وقتی که لویی اسیب دید ، هری شروع کرد به خوندن خاطرات اون .هرشب لویی مینوشت وفرداش هری اونو میخوند و براش مینوشت تا اینکه اونا نزدیک و نزدیک تر شدند و..]