Part ten

182 50 13
                                    

مدت زیادی از صبحانشون نگذشته بود که‌ لویی از در خارج شد و‌بیرون رفت‌.

اون‌دوتا امروز آف بودند و‌لویی دلش میخواست با زنی بره بیرون قدم بزنه که ظاهرا عاشقش نبود.

پس‌ هری به دیدن فیلم توی خونه شروع کرد

اوه، ایا اون (he) یاداوری کرد که‌ گویا لویی عاشق بهترین دوستشه؟

انگار قدم زدن لویی با اون (she) به اندازه کافی خوب بود که زود نیومد.

هری مشغول دیدن DVD هاش شد دوباره و دوباره همه اونارو تماشا کرد.

بالاخره اون ساعت ۲ صبح به‌خواب رفت در حالی که هنوز لویی به خونه نیومده بود ( لویی دهن منو وا نکن -_-)

فردای اونشب وقتی هری بیدار شد دفتر خاطرات لویی باز شده با یک خودکار روی شکمش دید .

پی.اس: فاز لویی نامعلومه-_-

Dear diary.Where stories live. Discover now