لویی دستشو از دفتر خاطراتش برداشت. انگشتاش بین انگشتان او گره خورده بود.
نگاهی به دختری که کنارش خوابیده بود کرد که موهای بلند و پریشونش روی کل بالشت پخش شده بود .
همون فرهای پیچیده و لبخند نرمی که روی لباش بود. (النور موهاش فره -_-)لویی مطمعن نبود که این درسته که تا وقتی که النور پیششه بره سمت دفتر خاطراتش؟
اما یک طرف قفسه سینش نیاز داشت تا ببینه هری براش چی نوشته.پس یکبار دیگه نگاهی به اون کرد تا مطمعن بشه که اون خوابه .
بعد دفتر رو باز کرد و شروع کرد به خوندن اون نوشته با دست خط زیبای هری،بهترین دوستش ( =|| )
YOU ARE READING
Dear diary.
Fanfiction[ وقتی که لویی اسیب دید ، هری شروع کرد به خوندن خاطرات اون .هرشب لویی مینوشت وفرداش هری اونو میخوند و براش مینوشت تا اینکه اونا نزدیک و نزدیک تر شدند و..]