ملحفه روروی خودشون کشید و تو بغل هم خوابیدن
نزدیکای صبح بود که هری بیدار شد
بلندشد و لویی رو کنار خودش دید یاد اتفاقای دیشبشون افتاد اون دیگه مست نبود و یکم گیج شده بود رفت پایین تخت و شلوارشو برداشت گوشیشو از جیب شلوارش برداشت و به ساعت نگاه کرد نزدیک 6بود
باید میرفت
بدون اینکه سرو صدا کنه لباساشو پوشید به لویی نگاه کرد و رفت
احساس عجیبی داشت سردرگم بود
تصمیم گرفت بهش فکر نکنه و زودتر بره خونه باید دوش میگرفت و بعدش میرفت كارخانهوقتی رسید خونه یکراست رفت سمت حموم لباساشو در اورد دوش اب داغ و باز کرد
اون اب داغ واسه پوست حساس هری زیاد خوب نبود باعث شد پوستش سرخ بشه
داشت از حمومش لذت میبرد که گوشیش زنگ خوردنایل:رئیس جاهامون عوض شده؟! نمیخوای بیای!!
-بهتره حرف اضافی نزنی اصلا رو مودش نیستم.و امروز خودت برو کارخانه من نمیتونم بیامدنبالت
نایل:اوه ساری.میبینمت!از حموم اومد بیرونو موهای فر شو با سشوار خشک کرد هرچقدرم دیر بشه مهم نبود باید مرتب میرفت سرکار
کتوشلوارشو پوشید و رفت پارکینگ و سوار ماشینش شد دیگه وقت براي قهوه خوردن نداشت توی شرکت میخورد
وقتی رسید نایل با یه لبخند بزرگ از جاش بلندشد و سلام کرد
نایل:سلام اقای استایلز:)))
-سلام بیا اتاقم
نایل دنبالش رفت و کنار میزش ایستاد
-خب برنامه های امروزو بگو
نایل:بله امروز یه جلسه با اقای پین دارین و باید یه سر به بعضی از بخشای کار خونه بزنین و به دیدن خواهرتونم برین
-باشه میتونی بری
یه لحظه اون کاری که بهت گفتم و که یادت نرفته اقای هوران؟؟
نایل:نه قربان یادمه دارم پیگیری میکنم و بهتون خبر میدم
-خوبه میتونی بری و لطفا یه قهوه برام بیار
-چشم قرباننایل از اتاق رفت بیرون براش عجیب بود چطور میشه هری صبح نرفت دنبالش و حتی وقت نکرده یه قهوه بخوره..
قهوه روبرد برای هری و برگشت سر کارش باید دنبال صاحب شماره حساب میگشت
به اون بانکی که پول واریز میشد زنگ زد و قرار شد خودش شخصا بره و باهاشون حرف بزنه و اطلاعات رو بگیره
با هری هماهنگ کرد و به اون بانک رفت
وقتی فهمیدن که از طرف کارخانه استایلز خیلی با احترام همراهیش کردن و پیش مدیر راهنماییش کردن.
چون کارخانه بزرگ و سرشناسی هست و همه میشناسنش
*کارخانه نساجی استالز*مدیر خیلی گرم از اقای هوران استقبال کرد
و باهم راجب حسابی که هرماه از طرف کارخانه بهش پول واریز میشد حرف زدن و اطلاعات لازم رو دادن
پس نایل به سمت کارخانه حرکت کردهری توی کارخانه با اقای پین جلسه داشت برای خرید یک سری دستگاه جدید و طبق معمول باهم به توافق رسیدن و قرارداد بستن.
توی راه هری بهش زنگزد و گفت که میره پیش خواهرش پس بهتره فردا راجب این حساب باهم حرف بزنناین دفعه کم بود ببخشید *_*
به نظرتون چی میشه؟
اون شخص کیه که ب حسابش پول واریز میشه؟
أنت تقرأ
Everlasting love 💙💚(l.s)
Fanfictionلویی:واقعا میشه منم طعم خوشبختی رو بچشم؟! هری:اره لاو ما میتونیم باهم خوشبخت باشیم:) لویی:عاشقم میمونی؟! هری:تا ابد:) لویی:عشق ابدی من💙💚