چندمشت اب ب صورتش پاشيد و نفس عميق ميكشيد
اون هري بود لنتي
با خودش فكر ميكرد..
حالا چيكار كنم ؟يه روز رد شده ب زور اونوقت بايد باهم رو ب رو ميشديم ..
نميتونم ديگه عادي بشينم غذامو بخورم وقتي اون رو ب رومه و با اون چشماي لنتي ترش داره منو نگاه ميكنه اه شتچند دقيقهای بود ک لویی توی دستشویی اومده بود
باید میرفت پیش جکسون وگرنه نگران میشد ..افکارشو عقب نگه داشت و از دستشویی بیرون اومد
اب دهنشو با صدا قورت داد وقتی دید هری بهش خیره شده
سرشو انداخت پایین و با قدمایی اروم سمت میزشون رفتجک:چیشد چرا طول کشید خوبی؟..
-اره..چیزی نیس..خوبمنگاه خیرشو روی خودش حس میکرد جرات نمیکرد سرشو بلند کنه..
صدای دختر رو شنید ک داشت سفارش اونارو تحویل میداد
چشاش چهارتا شده بود
چ دختر بچی چطور جرات میکنه باهاش لاس بزنه..اون دختر با اون وضع کنار صندلی هری ایستاده بود و غذا هارو روی میز میذاشت و خودشو میزد ب هری
هری هم با یه نیشخند نگاهش میکرد و نیم نگاهی هم ب لویی مینداختدختر یکم خم شد تا غذای پسرای رو ب روبذاره اون لنتی داره از قصد جلوی هری خم میشه و پاهای خوشگل و سفیدشو ب رخ میکشه..
موقعی ک میخواست بره هری توی جیبش یه چیزی گذاشت
ینی چی بود پول بود یا شمارش..لویی با حرص نفسشو فوت کرد و دستاش ک روی میز بودن مشت شدن
-بالاخره رفت..
جک:چی؟..کی رفت؟
-ها؟..هیچی با خودم بودمهمون لحظه همون دختر سفارش اونارو هم اورد
لویی ک با چشماش بهش اتیش پرتاب میکرد انگار اگه میتونست همونجا دختر هرزه رو میکشت ک دیگه نتونه واسه هریش عشوه بیاد..چی؟ هریش؟؟ از فکر خودش ناراحت شد اخه مگه هری واسه توعه .تو اونو انتخاب نکردی اونوقت حسودی هم میکنی حس مالکیتم داری؟؟
سرشو تکون داد و ب غذاش خیره شد..
جک:هی بیب چرا نگاه میکنی؟ دوسش نداری؟!
-اوم چرا دارم ..میخورمشروع کرد ب خوردن ولی اروم بی اشتها
چیکار میتونست بکنه اعصابش خورد شده بود از اون صحنه..
باید یه کاری میکرد
اون احمق نشسته اونجا و با اون نیشخند داره غذاشو میخوره و لاس میزنه
اونوقت من دارم حرص میخورم
معدم درد گرفته و میسوزه..اینقد بهش زل زد تا هری برگشت و نگاش کرد
بی معطلی ب دستشویی اشاره کرد ..
خودشم ب جک زیر لب یهچیز گفتی و بلند شد دوباره رفت سمت دستشویی!نمیتونست تخمل کنه باید عصبانیتشو خالی میکرد
اصلا نمیتونست خودشو قانع کنه ک ب اون ربطی نداره..دو دقیقه سه دقیقه هشت دقیقه رد شده بود و هنوز اون احمق فرفری نیومده بود
دیگه داشت نا امید میشد دستشو سمت دستگیره برد ک در دستشویی با شدت باز شد و هری توی چارچوب در ظاهر شد..نفس بریده بود اون اینجاست دقیقا رو ب روش و چقد نزدیک ..
دستش ک تو هوا بود افتاد کنارش ..
لنتی الان باید عصبانی میشد و کل حرفایی ک چند دقیقه پیش توی ذهنش داشت میچرخید و میریخت بیرون ولی..
فقد توی چشماش زل زده بود و نگاه عمگینشو بهش دوخته بود ..هری هم با چهره جدی و عصبی وارد شد ولی اونم حالا دست کمی از حال لویی نداره..
ب خودش اومد صداشو صاف کرد
هری:چی میخواستی بگی؟
دو سه بار بی هدف لباشو باز و بسته کردکل حرفاش یادش رفت ..
هری:مسخره کردی منو؟ مسخره کردن و خیلی خوب یاد داری نه؟!
-نه.اصلا..اصلا چرا اینجایی ها؟چرا اون دختره پیشت بود چی بهش میگفتی ها؟؟..چی بهش دادی؟!هری ک حالا دوباره نیشخندش برگشته بود در دستشویی رو بست و یه قدم جلو گذاشت و لویی یه قدم رفت عقب
باز دوباره یه قدم جلو رفت و اون عقب رفت تا وقتی لویی خورد ب دیوار پشت سرش و راهی واسه عقب رفتن نداشت..هری ک سرگرم شده بود و خوشش اومده بود ابروشو داد بالا و صورتشو نزدیک تر کرد
هری:چرا میخوای بدونی؟؟هوم؟ مکه ب توربطی هم داره؟!قلب لویی اینقدر تند میزد ک بیرون بدنش احساسش میکرد
نمیدونست چی جواب بده زبونش همکاری نمیکرد فقط زل زده بود ب چشمای سبز خوشرنگ رو ب روش..
گاهی چشمش ب لب های هری هم میفتاد و سری بالا رو نگاه میکرد..هری:زبونتو خوردی؟کیتن!
دست راستشو کنار سر لویی روی دیوار گذاشت و گوششو نزدیک لبای لویی برد
هری:صداتو نمیشنوم لویی.اصلا حرفی زدی؟
لوی:اره!هری تو همون حالت روشو برگردوند و حالا فاصله صورتاشون چند سانت بیشتر نبود
نفسای داغ و لرزونشون تو صورت هم دیگه میخورد ..
لویی ک خیلی وقت بود وا داده بود چشماشو بست و اونکاری ک قلبش هر لحظه واسش التماس میکرد و انجام داد..
لب هاشو برد نزدیک و روی لبهای صورتی هری گذاشت..
هری از تعجب ماتش برده بود ..لویی اروم لبهای هری رو میبوسید با اینکه هری همراهیش نمیکرد به کارش ادامه داد..
هری که تا الانشم زیادی توی جلد مغرور و جدیش فرورفته بود دیگه تحملش تموم شد و لبهای نرم لویی رو بین لباش گرفت و محکم و با حرص بوسید..
انگار میخواست انتقام ، انتخابی ک لویی کرده بود و از لبهاش بگیره.._____
خب چطور بود؟!
*_*
ووت ندین دیگه نمیذارمش:|
بقییه رو هم تگ کنید لطفا..
(غلط املایی یا.. نگیرید ویرایش نکردم-.-)
أنت تقرأ
Everlasting love 💙💚(l.s)
Fanficلویی:واقعا میشه منم طعم خوشبختی رو بچشم؟! هری:اره لاو ما میتونیم باهم خوشبخت باشیم:) لویی:عاشقم میمونی؟! هری:تا ابد:) لویی:عشق ابدی من💙💚