-بهش زنگ بزن بگو بیاد کارخونه خیلی زود بگو کار مهمی دارم..
نایل:چشم همین الان باهاشون تماس میگیرم.گوشی رو قطع کرد و به صندلیش تکیه داد
برای چند لحظه فکرش مشغول شد..
اون چاره دیگهای نداشت باید قبولش میکرد..نیشخندی زد و گوشیشو از روی میز برداشت
به عکسی که چند روز پیش با لویی توی خونش گرفته بود خیره شد
نیشخندش پررنگ تر شد وقتی اتفاقای اون روز یادش اومد ..وقتی خسته و کلافه از سرکار برگشته بود وحسابی هم عصبی بود
جلوی در خونش با لویی روبه رو شد..
اون لحظه به اینکه چطور ادرسشو پیدا کرده بود اهمیت نداد
وقتی لویی بغلش کرد و بوسیدش از دلتنگیش گفت و اینکه چقدر اونجا ناراحته و دلش پیش هریه..دستای لویی دور کمرش حلقه شده بود و نرم لباش پوست صورت هری رو لمس میکرد
اونم بهش احتیاج داشت به ارامشی که لویی بهش میداد..
بدون اینکه لویی رو از خودش جدا کنه در و باز کرد و وارد حیاط شدنبوسه های لویی عمیق تر شده بود و ردشو به جا میذاشت
هری دیگه طاقت نداشت بیبیش داشت دیوونش میکرد تا الان هم زیاد منتظرش شده بود...دستشو زیر زانو های لویی انداخت و با دست دیگش بالاتنه لویی رو گرفت لویی متقابلا دستاشو دور گردن هری قفل کرد خودشو نزدیک تر کرد
هری با یکی از پاهاش درو هل داد و بسته شد..
به طرف در ورودی حرکت کردلویی:دلم برات تنگ شده بود
لویی توی گردن هری گفت و نفسای داغشو به گردن هری میزد
هری اروم لبخند زد
-بیشتر از من؟
لویی:خیلی خیلی زیاد بیشتر از تواروم لویی روپایین گذاشت و در خونه رو باز کرد..
بی معطلی لویی رو بغل کرد و لباشو به لهای نرم و شیرین لویی چسبوند و محکم مکید
لویی رو محکم روی مبل روی خونه انداخت که باعث شد لویی اروم ناله کنه و لب پایینشو گاز بگیره
روی پاهای لویی نشست و تیشرت لویی رو از تنش بیرون کشید
لباشو با زبونش خیس کرد
و شروع کرد به مکیدن گردن و فک لویی
اروم اروم پایین میومدنوک سینه راستشو محکم مکید و نوک سینه دیگشو با دستش فشار میداد
لویی که حقیقتا دیوونه شده بود با هر حرکت کوچیک هری ناله میکرد
تا جایی که هری با دستش به دیکش فشار اورد و لویی جیغ زد
و هری رو پایین کشید
حالا نوبت اون بود که اذیتش کنه..
دکمه های پیرهنشو باز کرد و به یه طرف دیگه پرتش کرد.اروم و نوازش وار انگشتاشو روی بدن سفید هری میکشید و بوسه های ریز میذاشت و بینشون گاز میگرفت و سرخ میشد..
لباشو کوتاه میبوسید و مک میزد تا هری میخواست ادامه بده ازش جدا میشد نفسای هری هر لحظه سنگین تر میشد
بدنشو لیس میزد و پایین تر میرفت

أنت تقرأ
Everlasting love 💙💚(l.s)
Fanfictionلویی:واقعا میشه منم طعم خوشبختی رو بچشم؟! هری:اره لاو ما میتونیم باهم خوشبخت باشیم:) لویی:عاشقم میمونی؟! هری:تا ابد:) لویی:عشق ابدی من💙💚