نفس عمیق کشید و برگشت سمتش اول سزش پایین بود و به چشماش نگاه نمیکرد با انگشتاش بازی میکرد دلش تنگ شده بود ولی دلخور بود ازش،ناراحتش کرده بود تحقیرش کرده بود دوباره صداش زد..
هری:لویی منو ببین
سرشو بالا گرفت و تو چشماش نگاه کرد
-بفرمایید
هری یکم استرس گرفتش وقتی دید لویی اینطوری گفت انتظار داشت سکم صمیمی تر باشه حداقل..دهنش چند بار باز و بسته کرد ولی نمیدونست چی بگه
-بگو چیزی لازم داشتی؟
هری:آ..اره خب داشتم
خودتو..
-چی؟! منظورت چیه هریهری با شنیدن اسمش از زبون لویی یکم خیالش راحت شد لبخند کمرنگی زد و ادامه داد
هری:خب اممم میتونی بیای یکم حرف بزنیم و با دوستم اشنا بشی هوم
-خب،خب باشه فقط یکیو باید بذارم جام.. تو برو من میام..هری برگشت پیش لیام و منتظر لویی شد..
لیام:خب چی گفت ؟!
هری:ها .اها هیچی گفت چنددقیقه دیگه میادچندتا پیک مشروب خوردن که لویی هم اومد
هری زل زده بود بهش کل بدنه لویی رو زیر نظر گرفته بود چقد دلش براش تنگ شده بود..
اصلا فکرشم نمیکرد به اینجا برسه..هری:بشین لویی
لویی کنار هری ولی با فاصله نشست
لیام با لبخند بهش نگاه میکرد
چقد بامزه بود چشمای خوشگلش هری حق داشت خب
بهتر بود خودش شروع کنه وگرنه اونا قصد داشتن تا صب فقط به هم زیرچشمی نگاه کنن
خندش گرفته بود ولی خودشو کنترل کردلیام:اهم خب من لیامم
دستشو دراز کرد سمت لویی
لویی هم متقابلا دستشو دراز کرد و با لیام دست داد-منم لوییم ینی در اصل اسمم لوییسه ول..
حرف کامل نشده بود که هری گفت
هری:ولی خوشش نمیاد لوییس صداش کنی پس همون لویی بهتره..لیام:خوشبختم لویی
-منم همینطور لیام..
ایام:خب بیخیال حاشیه بشیم هوم؟نظرتون چیع
هری:باشهلویی که گیج شده بود منظور اون دوتا رو نمیفهمید پرسید
-راجب چی حرف میزنین؟!
لیام:راجب شما دو نفر و احساستونلیام خیلی رک و سریع گفت و لویی رو شوک زده کرد
دهنش باز مونده بود با چشمایی که شبیه دوتا علامت سوال شده بودن به هری نگاه میکردلیام:لویی ببین نمیخوام اشتباه برداشت کنی خب من فقط اومدم ببینم کی داداشمو دیوونه خودش کرده و زندگیشو درگیر خودش کرده
و الان دلیلش رو ب روم نشستهلیام با نیشخند به اون دونفر نگاه کرد و منتظر عکسالعمل لویی بود
هری هم چشاش گرد شده بود لیام دیگه پیازداغشو داشت زیاد میکرد..-ام مم خب ..واقعا نمیدونم چی بگم
لویی خندش گرفت از سر سوپرایز و البته خوشحالیلیام:چی بگی؟ خب میتونی بگی که توام مثل هری هستی یا نه ؟
لویی به صورت هری نگاه کرد و دید که هری منتظره تا لویی جواب لیامو بده و البته استرسم داشت چون با پاهاش روی زمین ضرب گرفته بود و دستاشو بهم قلاب کرده بود..
-نمیدونم لیام.جواب سوالتو هری از همه بهتر میدونه..
ولی من مطمئن نیستم که تو الان راجب هری راست گفته باشیلیام کمی اخم کرد و به لویی نگاه کرد
لیام:چرا اینطوری میگی؟!
-شاید بهت نگفته که به من چه حرفایی زده..و من چقدر به خاطر حرفاش رنج کشیدملویی سرشو انداخت پایین بغض کرده بود دوباره یاد حرفای هری افتاده بود ..
دست یکیو رو شونش احساس کرد سرشو بالا اورد و با صورت هری رو ب رو شد .چشماش ناراحت بودن فشار ارومی به شونش وارد کرد
هری:لو من واقعا متاسفم .من مطمئن نبودم و نمیخواستم اذیت بشی باور کن..
-میخوای بگی الان مطمئنی؟
هری:اره ینی اینطوری فکر میکنم
لیام:چرا دارین کشش میدین؟! خیلی تابلوعه ک احساستون دوطرفس
نکنه زیرلفظب میخواین ؟هری خندش گرفته بود و با حالت تحدید امیز به لیام نگاه کرد
لیام سرشو کج کرد و دستاشو به نشونه تسلیم بالا اورد
لویی هم ریز خندیدهری:اگه تو بخوای از اینجا میبرمت خونم!
لیام:اووو داداش بودی حالا سریع رفتی سر خونه زندگیت
-خب مطمئنن دلم نمیخواد اینجا بمونم ولی تو خونه تو موندنم فکر نکنم درست باشه حداقل نه ب این زودی تو حتی کاملا مطمئن نیستی از احساست و منم یه جورایی ناراحتملیام خندید و دستشو تو هوا تکون داد
لیام:واقعاااا؟! الان داری براش ناز میکنی؟برای هری استایلز بیخیال
اون با پای خودش اومده لویی این خودش کلیه واسه این پسرلویی خندید و به پایین نگاهکرد
-من اول باید به جوری از اینجا بیام بیرون بعد راجبش با هم خرف میزنیم..
هری:هرچی تو بخوای لوییلیام:به سلامتی زوج امشب
پیکشو بالا گرفت رو به اون دوتا گفت و به نفس همشو خوردسه نفری میگفتن و میخندید که یه نفر لویی رو صدا زد
لویی با شنیدن صدای اشنا
بذنش یخ زد و البته کمی ترسید
سرشو بالا گرفت با یه جفت چشم ابی که از عصبانیت تیره تر شده بودن رو به رو شد ..
___جبران دیر اپ کردنم*.*
خاب چطوره؟ خوبه بده؟!
همینطوری پیش بره یا چی؟! =]
![](https://img.wattpad.com/cover/130700718-288-k813633.jpg)
أنت تقرأ
Everlasting love 💙💚(l.s)
Fanficلویی:واقعا میشه منم طعم خوشبختی رو بچشم؟! هری:اره لاو ما میتونیم باهم خوشبخت باشیم:) لویی:عاشقم میمونی؟! هری:تا ابد:) لویی:عشق ابدی من💙💚