به رستوران معمولی بود ولی غذاهاش عالی بودن.
از اونجایی که نایل زیاد اینجور جاها میرفت اون انتخاب کرد اینجارو
و بقییه هم بهش اعتماد داشتن..حداقل تو این زمینه عالی بود!دور یه میز خالی نشستن و
پیشخدمت با بلوز سفید ک دوتا دکمه بالاش روباز گذاشته بود و یه دامن مشکی کوتاه پوشیده بود اومد پیششون
با یه لبخند بزرگ به چهارتا پسر جذابی که روبه روش بودن نگاه کرد و
خوشامد گفت و منوهارو داد و گفت:چنددقیقه دیگه میام و سفارشتون و میگیرم
دستاشو بهم نزدیک تر کرد تا سینه هاش بیشتر بالا بیاد و برگشت و با عشوه ازشون دور شد..نایل سوتی زد و برگشت طرف پسرا سرشو تکون داد
زین هم به چشمک زد و از چشمم لیام دور نموند
و لیام با ارنج بهش ضربه زد و چشم غره رفت تا حواسشو جمع کنه..
زین دستاشو بالا گرفت به نشونه تسلیم لیام دوباره چشم غره رفت و روشو برگردوند..نایل رو به هری کرد ک همینطوری نگاه میکرد و حرف نمیزدو بی هدف منو رو بالاپایین میکرد
و گفت:هی اینجا کارخونه با همچین چیزی نیس فقد مایم رفیقهری هومی کرد و دوباره ب منو نگاه کرد و بعد گفت:چطوره سفارش بدیم ؟چی میخورین!
نایل لباشو خیس کرد و گفت:اوف اگه میشد همش
ولی من پیازا پپرونی میخوام و شما؟هری:منم مرغ سوخاری میخورم و سیب زمینی*_*(میخوام)
زین و لیامم تصمیمشونو گرفتن و گفتن ماهم پیتزا و به ساندویچ چیزبرگر میخوریم(هرچی خودم دوس داشتم بود:} )
نایل دستشو بلند کرد و به دختره اشاره کرد ک بیاد
نایل:هری میخوای تو بگو بهش و یه چشمک منظور دار زد براشهری داشت دختررو نگاه میکرد و دید ک چطوری اونم بهش زل زده و یه نیشخند داره رو لبش
هری چشاشو ریز کرد و هومی کرد
دختر وقتی رسید شروع کرد مث قبل با ناز حرف زدن چشش بدجور اون چهارتا پسر و گرفته بود و بیشتر از همه هری..
گفت:چی میل دارییین؟؟
هری:تو ..میتونی یه ساندویچ و مرغ سخاری و سیب زمینی و دوتا پیتزا پدرونی بیاریهری با فاصله حرفشو گفت و باعث شد دختر یه لحظه نفس بریده بشه ولی با ادامه حرف هری نفس عمیقی کشید..
هری نیشخند بزرگتری زد و یه ابروشو انداخت بالا..
دختر لبشو گاز گرفت و گفت یه رب دیگه سفارش اماده میشه و این دفعه با سرعت بیشتری از اون میز دور شد..نایل ک تمام مدت خودشو کنترل میکرد نخنده ترکید و شکمشو چسبید
زین و لیامم دست کمی از نایل نداشتن
هری هم خندش گرفته بود
نایل:هی تو واقعا یه عوضی
هری:اره..میدونم..خودش خواست
لیام:رسمن یه لحظه قلبم گرفت وقتی گفتی.. تو !
زین:قیافه دختره فقط:d
و بازم چهارنفری دختر رو مسخره کردن و خندیدنتقریبا چند دقیقهای گرشته بود ک
در رستوران باز شد و زنگی ک بالای در اویزون بود صداش دراومد
هری در حال خندیدن سرشو بالا گرفت و ب در نگاه کرد ولی یهو انگار اب یخ ریخته باشن روش خندش اروم اروم محو شدچشماش روی دونفری که از در اومدن داخل ثابت موند
وات د فاک چرا اینجا چرا اون..
نفس عمیق کشید و دوباره حواسشو ب پسرا داد____
لویی و جک باهم وارد رستوران شدن جای گرم و صمیمی بود
یکی دوتا میز خالی بود
جک دستشو روی کمر لویی گذاشت و به سمت یکی از میزا هدایتش کرد
میزی ک کنار پنجره بود و انتخاب کردن و جک صندلی رو برای لویی عقب کشید و لویی لبخند زد و تشکر کرد..صندلی رو ب رویی رو عقب کشید و نشست
با لیخند به همدیگه نگاه میکردن..
این اولین باری بود که باهم رستوران میومدن..پیشخدمت اومد و منو رو به دونفر داد و گفت میاد و سفارشو میگیره..
جک لبخند زد و تشکر کردجک:خب چی میخوری لاو
لویی:اوممم بنظرم پیتزا خوب باشه؟!
جک:هرچی تو بخوای منم پیتزا میگیرمجک پیشخدمتو صدا کرد و سفارششونو گفت..
پیشخدمت گفت تا ده دقیقه دیگه حاظر میشه..تو این فاصله لویی رستوران و برانداز میکرد و به همه چی دقت میکرد
از وقتی اومده بیرون از کلاب به همه چی با دقت و لذت نگاه میکنه ..داشت به ادمایی ک اونجا بودن با یه لبخند نگاه میکرد تا وقتی ک میزرو ب روش ک دقیقا پشت سر جکسون بود رو دید و حقیقتا نفسش برید وقتی اون چشمای سبزو ملاقات کرد..
اب دهنشو به سختی قورت داد اون اون خودش بود همون چشما همون موهای لنتیش و ..اون هری بود ..به جک نگاه کرد و یه لبخند الکی زد
و گفت:چیزه من..من میرم دستشویی باشه ؟
جک با لبخند بهش نگاه کرد و سرشو به نشونه موافقت تکون داد___
خب دیدار دوباره^.^
+خوبه عایا؟! :|
_____
میخواستم بگم ک من وقتی مد میرفتم حتی انشاهم ب زور مینوشتم:} ولی الان دادم فف مینویسم و میدونم افتضاحه-.- ببخشید.!
أنت تقرأ
Everlasting love 💙💚(l.s)
أدب الهواةلویی:واقعا میشه منم طعم خوشبختی رو بچشم؟! هری:اره لاو ما میتونیم باهم خوشبخت باشیم:) لویی:عاشقم میمونی؟! هری:تا ابد:) لویی:عشق ابدی من💙💚