Part12

536 48 8
                                    

بدنش يخ زده بود ضربانه قلبشو خيلي واضح حس ميكرد عرق  از شقشقه هاش سر ميخورد نميتونست نفس بكشه دوباره ،دوباره اون چشما اون فرفري از خود راضي اون جذاب لعنتي...

دهن نيمه بازشو بست و راه افتاد طرف بار اون عطر لعنتيش بين اين همه عطر و بوي مشروب خاص و تك بود نفس عميق كشيد و از بوي خوشش بيشتر وارد ريه هاش كرد ..
__
نايل:بريم اونجا بشينيم يه ميز خاليه
صداي نايل باعث شد هري از حالت خشك زدش در بياد و با سر حرف نايل تاييد كنه
ليام متوجه حالت صورت هري شد با آرنج به دستش ضربه ارومي زد هري برگشت و به ليام نگاه كرد منتظر بود ببينه چيكارش داشت
ليام چشمكي زد و اروم گفت كجا سير ميكني هرولد
هري ريز خنديد
هري:بهت ميگم ليام.صبر داشته باش

اون امشب زيادي تودل برو شده بود شايدم بعد از چندوقته ك ديدش اينطوري فكر ميكنه اون چشماي ابيش اون دستاي كوچيكش و اون بدن ظريفش اوووم اون باسن لعنتي ترش هري رو ديوونه ميكرد دلش ميخواست بره و محكم از پشت بهش بچسبه و تو بغلش فشارش بده حسش كنه و عطرشو بو بكشه

هري همينطوري بهش زل زده بود اون پشت بار داشت سفارشارو میریخت و زیرچشمی به هری نگاه میکرد دیده بود هری بهش نگاه میکنه واسه همین سرشو بالا نمیگرفت مگر اینکه مشتری میومد..

__
زین:خب چی سفارش بدیم؟!
نایل:من سودا میخورم
زین:شت لنتی میخوای واست اب میوه بگیرم (میخنده)
نایل:ها ها ها یکی باید حواسش به شما احمقا باشه دیگه
لیام:من ویسکی میخورم
هری:منم..
زین:خب منم وودکا هوم..

زین دستشو بلند کرد و بارمن و صدا زد که بیاد سفارششونو بگیره
زین بهش گفت و اون رفت سمت بار سفارشو به لویی گفت و ازش خواست که خودش ببره چون باید به بقییه مشتریا رسیدگی کنه..

هم استرس داشت هم خوشحال بود و البته ناراحتم بود نمیدونست باید چیکار کنه چه عکس‌العملی نشون بده هووفی کشید و سفارشارو توی سینی گذاشت
یه نفس عمیق و سینی رو برداشت و سمت میز راه افتاد..

لویی:اهم سفارشتون...بفرمایین
به زور حرف زد قلبش تند میزد و اون چشمای روش ثابت مونده بود استرسش بیشتر شده بود دوست داشت زودتر از اونجا دور بشه..
-ممنون..
سرشو برگردوند و تو چشمای هری نگاه کرد  چشاشون بهم قفل شده بود و نفس کشیدن و از یادشون برده بود این دیگه چی بود چه اتفاقی افتاده..

با سرفه لیام به خودشون اومدن
لویی:امم چیز چیزه دیگه‌ای لازم ندارین؟!
لیام:نه ممنون داداش
لیام لبخند ملایمی زد و تشکر کرد

مشروب میخوردن و میخندیدن زین و لیامم که تو بغل هم لم داده بودن و بین شات هاشون همو میبوسیدن
نایل حوصلش سررفته بود دیگه
هری که تو فکر بود و ویسکیشو میخورد اون دوتاهم چسبیده بودن بهم

نایل:من میخوام برم برقصم شما نمیاین؟
زین:وای اره بریم.لیام بلند شو بریم برقصیم دیگه
لیام:نه عزیزم تو با نایل برو من اینجا میمونم
زین:بیا دیگههه لیووم
لیام:تو برو لاو هری تنهاس تو با نایل خوش بگذرون خب

زین که دیگه مطمئن بود لیام راضی نمیشه با نایل رفتن روی پیست و شروع کردن رقصیدن..

لیام:خب نمیخوای چیزی بگی؟البته بازمم نیست بگی داره داد میزنه
-چی داره داد میزنه لیام هوم
لیام:اینکه لویی کیه و تو چه حسی بهش داری اوممم البته که اونم به تو چ حسی داره..
-خب از کجا فهمیدی کیه؟!
لیام:بیخیال بابا خیلی تابلو بود که نگاهاتون بهم قفل کردنتون
چشمات داشت برق میزد اب دهنت راه افتاده بود انگار یه ابنبات دیدی

لیام خندید و هری اعتراض کرد و گفت که اینطوری نیست
لیام:خب بگو بیاد دیگه مگه نمیخواستی معرفیش کنی هوم
-اگه نیاد چی اگه دوست نداشته باشه چی
لیام:چیو دوست نداشته باشه؟!تورو یا اشنا شدن با منو.گزینه اول که محال محضه خب اب دهن‌..
-خفه شو لیاام
لیام:اوه باشه خب عصبی نشو برو صداش کن پسر
-هووم باشه

هری بلندشد و سمت بار قدم برداشت بلند و بلندتر قدم میزد که زودتر بهش برسه حسابی دلتنگش شده بود تا قبل از اینکه بیاد کلاب زیاد مطمئن نبود ولی الان میدونست که دلش واسه کیتن کوچولوش تنگ شده..
صداش زد ..
-لو

قلبش یه لحظه وایستاد با شنیدن صداش با شنیدن اون کلمه لو گفتنش
داشت دیوونه میشد دلش براش پر میکشید دوست داشت بره و محکم ببوستش که دیگه اینطوری صداش نزنه و لویی رو دیوونه نکنه...

——
کامنت و ووت:)))

Everlasting love 💙💚(l.s)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن