تا حالا شده گیج بشی اونقدر که حتی خودتم ندونی چی میخوای؟!
اصلا اونچیزی هم که بخوای ممکنه درست باشه؟!
یا اگه اشتباه باشه و بهت اسیب بزنه چی؟؟
اگه دیگران نپذیرن چی میشه؟
اونا از انتظار دارن و تو نا امیدشون کنی چی؟!با صدای زنگ در هری از افکارش بیرون اومد و کلافه سرشو تکون داد بلندشد و سمت در قدم برداشت..
-سلام نایل. بیا داخل
ن:سلام هرولد چطوری؟
-اووم خوبم تو چطوری
ن:عالی پسرنایل کاشو در اورد و انداخت روی دستهی صندلی وخودشم روی مبل ولو شد
هری ظرف پاپ کرن از اشپزخونه اورد و کنار نایل روی مبل نشست ظرف و گذاشت وسطشونو شروع کرد به خوردن
-بخور نا..
برگشت طرف نایل و با دهن پر پاپکرن نایل مواجه شد و حرفش نصفه موند
پیش خودش گفت اصلا با چه فکری داشت به نایل تعارف میکرد:/بلندشد و رفت طرف تلویزیون یه فیلم برداشت و برگشت سمت نایل
-خب ب نظرت این چطوره؟!
چشاشو ریز کرد و جدی پرسید
ن:بیخیال پسر فقد یه کمدی بذااار
-هی من کمدی ندارم و اگه داشتمم نمیذاشتم چون اصلا فازش نیسچندتا فیلم دیگه نشونش داد و اون بالاخره یکی رو انتخاب کرد..
یه فیلم عاشقانه..هری برقا رو خاموش کرد چون اینطوری لذت فیلم دیدن بیشتر میشد و حواست فقط روی فیلم بود (من عاشق فیلم دیدن تو تاریکیام*.*)
تقریبا ۴۰دقیقهای از فیلم و دیده بودن..
نایل دستشو برد توی ظرف دوم پاپ کرن ولی اون خالی بود میخواست بره اشپزخونه شاید یه چیزی پیدا کنه و موقع فیلم دیدن بخوره ولی وقتی صورت هری رو دید کلا یادش رفت و با تعجب و چشمای گرد شده و دهن نیمه باز به هری زل زده بوداروم پیش خودش زمزمه کرد:وات د فاااک
اون داشت اروم اشک میریخت و اصلا متوجه نبود ک نایل بهش زل زده
اون صحنه اونقدراهم ناراحت کننده نبود که هری داشت به خاطرش اشک میریخت و همین باعث تعجب نایل شده بود..اروم بهش نزدیک شد و دستشو انداخت دور گردن هری و اونم سرشو تکیه داد به شونه نایل واقعا نایل درک نمیکرد چی باعث شده هری اینقدر بهم بریزه این چندوقته رفتاراش عجیب بود ولی الان واقعا اینو انتظارشو نداشت هری مغرور و محکم داشت با خاطر یه صحنه که خیلی ناراحت کننده نبود اشک میریخت و به نایل تکیه کرده بود خب نایل دیگه مطمئن شده بود که یه چیزی این وسط مشکل داره..
فیلم تموم شد و نایل دوستشو که مثل داداشش بود و از بغلش بیرون اورد و اشکاشو با نوک انگشتاش پاک کرد و انگشتشو روی صورت هری میکشید اون چشمای سبزش حالا به خاطر اشکشاش داشت برق میزد
اروم از کنار هری بلند شد و برق و روشن کرد و داخل اشپزخونه رفت واز یخچال یه لیوان اب اورد و برگشت کنار هری نشست
أنت تقرأ
Everlasting love 💙💚(l.s)
Fanfictionلویی:واقعا میشه منم طعم خوشبختی رو بچشم؟! هری:اره لاو ما میتونیم باهم خوشبخت باشیم:) لویی:عاشقم میمونی؟! هری:تا ابد:) لویی:عشق ابدی من💙💚