لي:هي زي بلند شوووو
ز:هوووم
لي:فاك يو زين بلند شو ديگ
ز:چي شده لي
لي:ميخوام برم خونههه حموووم
ز:وات د فاك ليام ؟؟ما تو خونه هري سكس كرديم اونوقت نميتوني اينجا بري حموم؟؟
لي:زيييينييليام با لحن لوسي گفت
و زين چشاشو چرخوند و هوفي كشيد
بلندشد و لباساشو پوشيد..ز:ليام ..ميگم ب نظرت اونا اون پايينن:|
لي:اممم.نميدونم واقعا:|زين به طرف در رفت
ليامم دنبالش چند قدم راه رفت ولي با تيري ك توي كمرش كيذ متوقف شد و چشماشو روهم فشار داد
لي:زين فاك..اهه
ز:چي شده بيبي
لي:درد ميكنه
ز:متاسفم سوييتي..بهت اسيب زدم
لي:نه زين فقط يكم درد ميكنه چيزي نيس
ز:بريم خونه جبران ميكنم بيبكمر ليامو نوازش كرد و روي موهاي ليامو بوسيد
لبخندي بهم زدن و رفتن بيرون..ز:خب ظاهرن ك اينجا نيستن
لي:بهتره مزاحم خوابشون نشيم احتمالا اونام شب پر ماجرايي داشتن..بعد از خارج شدن از خونه سوار ماشين شدن و سمت خونه حركت كردن
_______ز:لي عزيزم وان امادس
لي:اومممب كمك زين لباساشو در اورد و توي اب گرم فرو رفت
هوووي كرد و از بوي توت فرنگي ك بينيشو پر كرده بود لذت برد
زين اروم كمر ليامو ماساژ ميداد تا اروم بشه..
اون واسه ارامش و خوشحالي پسرش هركاري ميكنه..
____
هري با ديدن خون روي تخت چشماش به گرد ترين حالت ممكن در اومده بود
صورتش مث كچ سفيد شده بود و زبونش بند اومده بود
با ناله لويي از شوك در اومد و به لويي نزديك تر شد
ه:اوه شت بيبي
فاك..من.معذرت ميخوام لو
خدا لعنتم كنه لعنتي
لو:ه..هزاا د..درد داررمم
ه:خدا لعنتم كنه خدا لعنتم كنههههاشكاشو ك بي وقفه رو گونه هاش سر ميخوردن و با دستش كنار زد و شلوارك لويي رو پوشيد
سراسيمه به طرف دلاور رفت
كليد ماشين و خونه رو برداشت و در اتاق و باز گذاشتسريع برگشت و پسرش و اروم تو بغلش گرفت و از خونه بيرون بردش
توي ماشين گذاشتش
سريع سوار ماشين شد و با بيشترين سرعت سمت بيمارستان رفت
.
توي راه با خودش كلنجار ميرفت
كه چي بايد به دكتر بگه و خودشو لعنت ميكرد به خاطر زياده رويش
.
با شرمندگي با دكتر حرف زده بود
دكتر:چيزي نيست مرد جوان فقط همون طور كه خودتون هم گفتين زياده روي كردين..
چندتا پماد براش مينويسم
نگران نباش
و بيشتر مراقبش باشهري كه هر لحظه در حال رنگ عوض كردن بود حالا با صورت سرخ شدش
از دكتر تشكر كرد و از دفترش خارج شد..
از داروخونه پمادارو گرفت و همراه لويي دوباره به سمت خونه حركت كردن..
از خجالت جرات نداشت به چشماي خوشگل و ابي پسرش نگاه كنه
حتي نميتونست حرفي بزنه..
از دست خودش خيلي عصبي بود
اون پسر حساسي داشت..
.
نزديك خونه خونه بودن كه جو سنگيني كه ب وجود اومده بود با
صداي لويي تقريبا از بين رفت
لو:هز من..گشنمه
لبشو گاز گرفت و به صورت هري نگاه كرد
ه:اوه.اره حتما..چي ميخوري برات بگيرم؟
لو:هرچي فقد يه چيزي بگير تا غش نكردم از گشنگي
ه:مگه من بميرم كه بذارم ديگ اسيب ببينيلويي با شنيدن حرف هري لب پايينشو گاز گرفت و سرشو پايين انداخت
(خر ذوق ميشود)از رستوران دو پرس غذا گرفت و بالاخره رسيدن خونه
هري ميخواست دوباره بغلش كنه و تا داخل خونه ببرش
ولي لويي نذاشت و خودش اروم راه ميرفت
هرچند با برخورد زخمايي ك اينجاد شده بود راه رفتن واسش سخت بود
ولي نميخواست هري بيشتر از اين عذاب وجدان داشته باشه
.
ه:ميخواي من غذاتو بدم بيبي
لو:هي هرولد-.-فك نميكنم از ناحيه دستامم مشكلي داشته باشم
ه:اوپس..ببخشيد غزيزم فقد..
لو:اره ميدونم بيخيال فرفريبعد از خوردن غذاشون هري ظرفارو جمع كرد و توي سينك گذاشت
لويي رو كمك كرد تا بلند بشه و تا تخت همراهيش كرد
دستشو روي كش شلوارك لو گذاشت
لو:واقعاااا؟؟
ه:نههه.ميخوام پمادتو بزنمشلواركشو در اورد و اروم به پشت روي تخت دراز كشيد
هري با ديدن باسن لويي نفس سنگيني كشيد و لباشو گاز گرفت
واقعا الان وقتش نبود..
انگشتاشو پماد زد و سمت سوراخ لويي برد
اروم انگشتاي كشيدشو ميماليد
لويي كه تمام مدت چشماشو رو هم فشار ميداد
يهو يه ناله خفه از دهنش بيرون پريد كه باعث نيشخند هري شدهري رونا و كمر لويي رو نوازش ميكرد
و هر چند دقيقه يه بار هوومي ميشنيدبلند شد و از اتاق بيرون رفت
در حموم باز كرد و شير اب گرم و باز گذاشت تا وان پر بشه
بعد از ده دقيقه ىهري لويي رو كه توي دستاش بود و ارم توي اب گرم وان گذاشت و خودشم پشتش دراز كشيد
ماساژش ميداد و توي گوشش زمزمه ميكرد
..خب چطوره؟!
آااام ميدونم خيلي طول كشيد چون حالا كه بهم رسيدن نميدونم چيكار كنم:|
نظر يادتون نره
أنت تقرأ
Everlasting love 💙💚(l.s)
Fanfictionلویی:واقعا میشه منم طعم خوشبختی رو بچشم؟! هری:اره لاو ما میتونیم باهم خوشبخت باشیم:) لویی:عاشقم میمونی؟! هری:تا ابد:) لویی:عشق ابدی من💙💚