میز صبحانه عالی و رنگارنگی چیده بود
امروز روز فوق العادهای بود و البته امروز به بعد کل زندگیش..
به خاطر وجود موجود دوس داشتنی و شیرینی که حالا
بین ملحفه های سفید غرق خواب بودوقتی صبح چشماتو باز میکنی و توی بغلت یه فرشته نرم و دوست داشتنی داری قطعا اون روز ،روز عالیه
وقتی دلت میخواد ساعت ها بهش زل بزنی
به مژههای بورش یه موهای نرمش اروم نفس کشیدنش
به همه چیش.. و فقد بگی چی دیگه از دنیا میخوای؟!دائم روی صورت سفیدش لبخند بود و با خودش اهنگی رو زمزمه میکرد و بدنشو همزمان تکون میداد
چایی خوشرنگش دم کشیده بود و روی میز گذاشت-کی بیدار شدی هزا
لویی پرسید و چشماشو با دستای کوچیکش مالیدهری با شنیدن صدای لویی سرشو بالا گرفت و به پسر کیوتش نگاه کرد و به خاطر حرکات بامزش اروم خندید
-یک ساعتی میشه عشق
همزمان با گفتنش به لویی نزدیک شد و دستاشو دور کمرش حلقه کرد
و لبشو کوتاه بوسید
-هییی نکن مسواک نزدم
لویی اعتراض کرد و هری رو یکم هل داد تا ازش فاصله بگیرههری خندید و عقب رفت
-اوپس..
صورتتو بشور بیا صبحونهلویی رفت توی دستشویی و صورتشو شست با دیدن مسواکای سبز و ابی خندید
صدای بلند هری رو ک داد زد ابی مال توعه شنید
اون فکر همه جارو کرده بود..از پشت هری روبغل کرد روی سرشونه لختشو بوسید
هووومی کرد ک هری با صدا خندید و طرفش برگشتلویی لپاشو باد کرد و توی چشمای هری زل زد
هری ابروهاشو بالا انداخت
-چیزی شده لو-اومممم فک کنم الان بتونی منو ببوسی
هری لبشو گاز گرفت تا خندشو کنترل کنه
یه نفر چقدر میتونه بامزه و دوست داشتنی باشهههمحکم لباشو به لبای باریک لویی چسبوند و با عشق بوسیدش
-خب میتونیم صبحونه بخوریم ..؟
-اووه اره خیلی گشنمههری نشست روی صندلی و لویی هم رفت روبه روی هری
ولی هری با دست زد روی پاش
-بیا اینجا لاولویی سرخ شد و روی پاهای بند هری نشست
موهاش روی چشماش ریخته بود و از بین اونا به حرکات هری نگاه میکرد
واسش لفمه میگرفت و دهنش میذاشت ک باعث میشد بیشتر از قبل سرخ بشه
-هی تو داری لوسم میکنی هزا
-اووم دوس نداری؟
-اوه خب..فقد خجالت کشیدم
-بیبی دلم میخواد لوست کنم چون عاشقتم خب اعتراض نداریم
-باشه هز ..عاشقتم
کنار گوش هری جواب داد
-اووم تو ک نمیخوای دوباره بیرم تو تخت
لویی چشماش گرد شد و گونه هاش رنگ گرفت
سریع از جاش بلند شد و تند گفت
-من میزو جمع میکنمهری به حرکت لویی خندید و از روی صندلی بلند شد
و به باسن لویی اسلپ زد و یه چشمک به قیافه پوکر لویی تحویل دادروی مبل نشست و گوشیشو برداشت از حالت پرواز درش اورد
دیروز گذاشته بود چون نمیخواست کسی مزاحمشون بشه..چندتا تماس از نایل و کلی فحش از زین که چرا بهش قضیه رو نگفته
والبته ک مطمئن بود لیام همه چیزو صاف کف دست دوس پسرش میذاره..
و پیام لیام ک پرسیده بود چطور پیش رفته..باید بهشون زنگ میزد
لویی کنارش روی مبل فرورفت و به هری تکیه داد
-چیکار میکنی
-دوستامن میخوان بدونن شبمون چطور بوده
نیشخند زد و با موهای لویی بازی کرد
-اوه شت تو که نمیخوای بگی ما چیکار کردیم
لویی پرید و با تعجب به هری جواب دادهری قیافه متعجبی به خودش گرفت
-اون چرا؟دقیقا قراره با جزئیات براشون بگم
اومم ک چطوری برام ناله میکردی؟!لویی ک دهنش شکل Oشده بود فقد زل زده بود به هری و سرشو به چپ و راست تکون میداد
هری پقی زد زیر خنده و پسر کوچیکشو تو اغوشش گرفت
-البته ک نمیگم لاو
فقد قراره بدونن من یه دوس پسر فوقالعاده دارم و به هیچکسم نمیدمش..لویی نفس راحتی کشید و اروم دیوونهای نثار هری کرد
قبل از اینکه هری روی شماره لیاملمس کنه گوشی زنگ خورد
و البته ک لیام بود..-سلام لی
-اوه سلام هری چطوری مرد
چطور پیش رفت
همه چی اوکیه
اون پیشته
قبول کرد؟
-لیام لیااام نفس بکش داداش
بلند به استرس و حرفای لیام خندید
-اوه اره خب چی شد؟
-هیچی تو الان مزاحم دوتا عاشق شدی
-اوپس خب بعدا حرف میزنیم
-شوخی کردمبابا
همه چی اوکیه و اون قبول کرد
و الان من خوش شانس ترین مرد دنیام
-برات خوشحالم هری واقعا پسر ازدستش نده
-اوه حتی اگخودشم بخواد نمیتونه جایی بره
همزمان روی موهای لویی رو بوسید
—میکشمتتتت هزاااااا
-اوه گاد لیاااام منو نجات بدههه
زین از پشت گوشی جیغ جیغ میکرد و حسابی شاکی بود
دوتاشون به رفتار زین میخندیدن
-من دیگه نمیتونم کنترلش کنم هری
-اوه پس منتظرتونم واسه ناهار البته امیدوارم زنده بمونم
لیام به نایل هم بگو بیاد برای اخرین بار ببینمش
-باشه دیوونه میبینمت.
-میبینمت بای.تلفن قطع کرد و روی میز گذاشت
لویی رو بالا تر کشید و کامل توی بغلش گرفت
-لو؟
-جونم
-خیلی دوست دارم
-منم دوست دارم هری
-نه اصلا عاشقتم
خیلی خیلییییی زیاااد
-منمم عاشقتم خبهمه حای صورت نرمشو میبوسید و موهاشو نوازش میکرد
-اینقدر میخوامت که دلم میخواد بری توی بدنم و باهام یکی بشی
هرجا هرلحظه باهام باشی
دلم نمیخواد یه ثانیه هم ازت جدابشم لویی
-هرییی من همیشه پیشتم اوه اشکمو داری در میاریمحکم همو بغل کرده بودن انگار ک قراره از هم جدا بشن و این اخرین بغلشونه..محکم با تماموجود:)
_______
عشقام چطورییین؟
میدونین خیلی دوستون دارم؟!
اگه کمه ببخشین.
اومداستان چطور پیش میره ؟
میشه لدفن معرفیش کنین؟^.^
پیشنهادی هست بگین!
أنت تقرأ
Everlasting love 💙💚(l.s)
Fanficلویی:واقعا میشه منم طعم خوشبختی رو بچشم؟! هری:اره لاو ما میتونیم باهم خوشبخت باشیم:) لویی:عاشقم میمونی؟! هری:تا ابد:) لویی:عشق ابدی من💙💚