انقدر به صفحه ی تلویزیون زل زدن که هری سنگینی سر لویی رو روی سینه ی خودش حس کرد.خواست بغلش کنه و ببرتش بالا که صدای زنگ خونه بلند شد و همزمان با صدای زنگ لویی توی بغل هری لرزید و بیدار شد.
هری:ششش...بیبی...چیزی نیست...پسرا رسیدن!
گونه های لویی توی یه ثانیه رنگ گرفت.
هری:عاههه...پسر کوچولوم خجالت کشیده؟
لویی:اخه...خب...اونا راجع به دیشب...
هری پیشونیشو بوسید.
هری:هی هی هی...همه چی اوکیه...هوم؟
لویی نفس عمیقی کشید و سرشو به نشونه ی تایید تکون داد.
صدای زنگ دوباره به صدا دراومد و این بار میشد صدای فریاد نایلم شنید.
نایل:هری ادوارد استایلز...به نفعته درو سریع باز کنی!!!
هری خندید و سمت در رفت.با باز شدن در مشتی سمت صورتش اومد که هری به موقع جا خالی داد و بهش نخورد.نایل دست به سینه و با اخمای گره خورده رو به روش ایستاده بود و زین و لیامم پشت سر نایل ریسه میرفتن.
هری:نایلررر!!!
و دستاشو باز کرد که نایلو بغل کنه.نایل همونطور دست به سینه و اخمو توی بغل هری رفت.هری خندید.
هری:من واقعا معذرت میخوام نایل...باشه؟خودت میدونی که سرم به چه کاری گرم بود!
با خنده ی هری،نایلم بالاخره اخماشو باز کرد.
نایل:مبارک باشه برو(bro)...واقعا خوشحال شدم وقتی شنیدم!
و دستاشو باز کرد و هری رو بغل کرد.بعد سمت لویی رفت و اون رو هم بغل کرد. تبریک گفت.لیام و زین هم به ترتیب هری و لو رو بغل کردن.همه نشستن و هری دستشو دور شونه های لویی گذاشت و اونو محکم به خودش فشار داد.با اینکار لبخند کمرنگی روی لبای پسرا اومد.نایل:خب هری...حالا که به هم رسیدید باید با یه ناهار حسابی جبران کنی!
هری عاشقانه نگاهی به لویی انداخت که با هر حرکت هری قرمز تر میشد انداخت و زیر لب زمزمه کرد:
با هیچ چیزی توی این دنیا نمیشه این حال خوب منو جبران کرد!
و پیشونی لویی رو بوسید.سرشو بالا اورد و رو به پسرا کرد.
هری:پسرا...ناهار همه مهمون من!
************************************
پسرا خسته و کوفته وارد خونه شدن.نایل همون اول خودشو روی مبل رها کرد.زین روی مبل کناری نشست و لیام خودشو تو بغلش جا داد.
هری و لویی هم رفتن توی اشپزخونه.هری یه ویسکی خنک و پنج تا کاپ برداشت.لویی روی پیشخون نشسته بود و با لذت حرکات هریو با چشماش دنبال میکرد.هری که نگاه سنگین لویی رو روی خودش حس کرده بود سمتش برگشت.کاپ ها رو روی میز گذاشت و سمت لویی قدم برداشت.با فاصله ی نسبتا کمی روبروش ایستاد.
هری:چی شده لاو؟
لویی لبخند زد و سرشو نزدیک تر برد و با اروم ترین صدایی که از خودش سراغ داشت جواب داد:-هیچی...فقط این همه خوشبختی رو نمیتونم باور کنم...میترسم...میترسم یهو بیدار شم و ببینم همه ی اینا یه خواب بوده...و من...دوباره توی اون بار لعنتیم....دلم میخواد فقط تماشات کنم...تک تک حرکاتتو...
هری فاصله چند سانتی بین لباشونو شکست و عطششو فرو نشوند.لبای لویی رو عمیق بوسید و طعم شیرینشونو دوباره برای خودش یاداوری کرد.وقتی واسه نفس گرفتن هردوشون عقب کشیدن،هری نشگون محکمی از یاسن لویی گرفت و باعث شد لویی از روی سورپرایز جیغ کوتاهی بکشه و بالا بپره.لویی با بهت به هری نگاه کرد.
هری:چیه؟میخواستم بهت ثابت کنم که خواب نیستی!!!
لویی چشماشو ریز کرد و با اخم ساختگی به هری نگاه کرد.
هری دوباره شیشه مشروب و کاپ ها رو برداشت و سمت لویی اومد.پشتشو به لویی کرد و لبه ی پیشخون ایستاد.
هری:کامان بیبی!
لویی گیج بهش نگاه کرد.
هری:بپر بالا دیگه!
لویی که تازه متوجه ماجرا شده بود شروع به من من کرد.
لویی:اوه...نه...نه...من خودم...
هری:لوییس تاملینسون...میای بالا یا خودم به زور بیارمت؟
لویی خندید و دستشو دور گردن هری انداخت و پاهاشو دور کمرش حلقه کرد و بوسه ای روی گونه ی هری گذاشت.
هری از اشپزخونه بیرون اومد و شیشه و کاپ ها رو روی میز شیشه ای جلوی پسرا گذاشت.
هری:اوکی گایز...با یه فیلم چطورید؟
نایل که چشماش همچنان بسته بود با غر غر گفت:
+من میخوام بخوابم...هیچ فیلیمیم باعث نمیشه بخوابم از خوابم بگذرم!
پسرا به عکس العمل نایل خندیدن.
هری:خب برو توی یکی از اتاقا بخواب...ما فیلممونو میبینیم.
نایل گیج و تلو تلو خوران پاشد و سم پله ها رفت.هری لویی رو پایین گذاشت.
هری:خب...تا شما یه فیلم انتخاب کنید منم پاپ کورن درست میکنم!
لویی مثل بچه ها شروع به بالا و پایین پریدن کرد.لویی:اوه...هری...هری...هری...بذار من پاپ کورن درست کنم...من همیشه پاپ کورنای پرفکتی درست میکنم...لطفا...لطفا...لطفا!!!
هری به حرکت کیوت لویی خندید.
هری:باشه بیبی...هر چی تو بخوای!
زین و لیام تمام مدت به اون دوتا لبخند میزدن.هری و لویی مثل بچه هایی بودن که از دیدن یه اسباب بازی جدید ذوق میکردن ولی میترسیدن که ازش استفاده کنن و خرابش کنن.هردو بی تجربه ولی عاشق.و این...زین و لیام رو یاد اوایل اشنایی خودشون مینداخت.
لویی خوشحال سمت اشپزخونه دوید و هری دنبالش رفت تا جای وسایلو بهش نشون بده بعد پیش زین و لیام برگشت.وقتی لویی با یه ظرف بزرگ پاپ کورن برگشت،پسر فیلمشون رو هم انتخاب کرده بودن.چراغ ها رو خاموش کردن و فیلم شروع شد.فیلم جدیدی بود و هیچ کدوم از پسرا اونو قبل ندیده بودن.یه فیلم رمانتیک راجع به مرد خدمتکاری که عاشق دختر پولدار صاحب خونه میشه.
با گذشت زمان ژانر فیلم تغییر کرد و خب...شاید...اون زن و مرد داشتن بیشتر از پنج دقیقه همو میبوسیدن و خب...دستای مرد داشت جاهای دیگه ای رو هم لمس میکرد...و کم کم کار به جاهای باريك کشیده شد.
درسته که همه ی اونا پورن دیده بودن ولی...بهم اعتماد کنید...
دیدن پورن حتی توی جمع دوستای صمیمیت هم اصلا جالب نیست...و مسئله ی بدتر اینه که توی اون موقعیت هیچ کس حاضر نیست اون کنترل فاکی رو برداره و تلویزیون رو خاموش کنه...___
خيليييييي ببخشيد
من واقعا شرمندم
من اصلا حالم خوب نبود
خيلي دوس داشتم بيام بنويسم ولي نميتونستم
اين پارتم فاطي يكي از دوستاي گلم زحمتشو كشيده:)
***
نظرتونو بگين
من شرمندش نشم❤️💛💚💙🐥
أنت تقرأ
Everlasting love 💙💚(l.s)
Fanfictionلویی:واقعا میشه منم طعم خوشبختی رو بچشم؟! هری:اره لاو ما میتونیم باهم خوشبخت باشیم:) لویی:عاشقم میمونی؟! هری:تا ابد:) لویی:عشق ابدی من💙💚