هرى اون شب از پيشم رفت. گفت هر وقت پنسى بره، بر مى گرده. پنسى... كسى كه كنارم توى تخت دراز كشيده بود و دوستانه باهام حرف مى زد.با خوشحالى بهش گفتم: "يه دوست جديد پيدا كردم."
"واقعا؟!"
ابروهاش بالا رفتن:
"اون كيه؟""يه پسره."
آروم خنديد: "كيوته؟"
اول براى جواب دادن شك داشتم، ولى يكدفعه گفتم: "خيلى."
با گفتنش خجالت كشيدم.
YOU ARE READING
Sin | Drarry
Fanfiction" تو كى هستى؟ " " هرى پاتر." جايى كه دراكو بايد با گرايشش كنار بياد، و جاى ترسيدن به كسى كه هست افتخار كنه. written by: @NoticeMePotter persian translation.