twelve

2.9K 489 24
                                    


هرى اون شب از پيشم رفت. گفت هر وقت پنسى بره، بر مى گرده. پنسى... كسى كه كنارم توى تخت دراز كشيده بود و دوستانه باهام حرف مى زد.

با خوشحالى بهش گفتم: "يه دوست جديد پيدا كردم."

"واقعا؟!"
ابروهاش بالا رفتن:
"اون كيه؟"

"يه پسره."

آروم خنديد: "كيوته؟"

اول براى جواب دادن شك داشتم، ولى يكدفعه گفتم: "خيلى."

با گفتنش خجالت كشيدم.

Sin | DrarryWhere stories live. Discover now