"دراكو!"
يك نفر اسمم رو صدا زد و باعث شد به سمتش برگردم. مامان.مامان پرسيد:
"چيكار مى كنى عزيزم؟""فقط دارم با هرى حرف مى زنم."
بهم لبخند زد و چشمهاش روشن شدن. اما وقتى دور و برش رو نگاه كرد و كسى رو نديد لبخندش از بين رفت:
"هرى كجاست؟"شونه هام رو بالا انداختم:
"همين الان رفت."
YOU ARE READING
Sin | Drarry
Fanfiction" تو كى هستى؟ " " هرى پاتر." جايى كه دراكو بايد با گرايشش كنار بياد، و جاى ترسيدن به كسى كه هست افتخار كنه. written by: @NoticeMePotter persian translation.