قبل از هرچیزی بهتره اسمشو بدونید
اسمش مهساست
خسته کننده است هی m بخونید
شروع میکنیم
رابطه ی من و مهسا
اولین دیدارهمیشه همه از اولین باری که یک نفر رو میبینن تکلیفشون با خودشون مشخص میشه
یا طرف خیلی خوب به دلشون نشسته یا نه
اولین باری که من مهسا رو دیدم سال اول دبیرستان روز ۴ مهر بود
مدرسه ی ما اولین سالی بود که تاسیس شده بود و هنوز ساختمونش تکمیل نشده بود
پس جای اول مهر چهار مهر رفتیم مدرسه
وقتی سرکلاس نشستیم من بخاطر اینکه هم چشمهام یکم ضعیف بود هم اینکه دوست نداشتم اخر بشینم نشستم اول که راحت تر باشم
بعضی از بچه هارو از راهنمایی میشناختم
اونموقع خیلی شیطون بودم
با همه سلام میکردم و دقیقا نقطه ی مقابل مهسا بودم
میشه گفت از دیوار راست بالا میرفتم
مهسا اخر کلاس نشسته بود با اینکه اون هم چشماش ضعیف بود اما اون اخر جا گیرش امد
وقتی خودمون رو معرفی میکردیم (که من از این کار متنفرم) من با خنده و شوخی به همه ی معلما میگفتم منو به اسم صدا کنید چون فامیلم یکم سخته
و خب همه ی معلمها رو میخندوندم
متوجه شده بودم یه نفر داره از اخر کلاس نگاهم میکنه اما همش میگفتم توهم زدی
تا اینکه اخر زنگ بود که دیگه حرصم گرفت برگشتم دیدم بله خانم مهسا خانم نگاهش سمت منه و سریع روشو برگردوند
اقا زنگ تفریح خورد و با اونایی که اشنا بودم رفتم بیرون
که متوجه شدم این دختره (مهسا رو میگم اونموقع اسمشو یادم رفته بود چون حواسمو اصلا سر کلاس جمع نمیکردم که اسم بچه ها چیه)که هی نگاه میکرد هم امده با بچه ها
اقا ما هم سلام کردیم و مراسم معارفه ی دوباره چون من خنگول بازی در اوردم گفتم من اسمتو یادم رفته میشه دوباره بگی اونم ریز خندید و خودشو دوباره معرفی کرد
اقا ما اصلا به روی خودمون نیوردیم اینکه هی نگاه میکرد رو اعصاب بود هیچی نگفتیم
کل اون روز به شوخی و حرف گذشت
تا فرداش که همدیگه رو دیدیم دوباره......