رابطه ی من و مهسا نه دوست دختری بود نه دوستی بود نه هیچ
منظورم اینه خب مشخص نبود چی هستیم
یه روز ازش پرسیدم
ما چی هستیم؟دوست؟دوست دختر؟دوست صمیمی؟چی؟
گفت دوستیم!ولی من دوست دارم!
گفتم پس چرا ازم نمیخوای دوباره دوست دخترت باشم؟
گفت چون میترسم فکر کنی چون الان دیگه با عباس نیستم میخوام جایگزینش باشی یا فکر کنی بخاطر رابطه ی جنسی میخوامت
گفتم من رو اینجوری شناختی؟من همچین فکری نمیکنم
گفت ولی همچین افکاری به ذهنت میاد!چون شناختمت میگم
گفتم نه نمیاد!اصلا خودم میخوام!همیشه باید التماست کنم که دوستم داشته باشی یا باهام باشی؟
گفت ریحان اصلا همچین فکری نکن!من کی خواستم التماس کنی؟من فقط نمیخوام بیشتر از این بهت صدمه بزنم!
گفتم نمیزنی لعنتی!با این دوری کردنت داری بهم صدمه میزنی با این اوردن یکی فقط از ترس اینکه چیزی بینمون اتفاق بیوفته!من یه نوجوون احمق هورنی نیستم که همیشه یکی رو میاری وقتی میخوایم باهم بریم بیرون
با ناباوری گفت ریحان!اینطور نیست!من فقط میخواستم تو احساس راحتی کنی!
گفتم چیه اینکه یه نفر دیگه باهامون باشه باعث میشه من راحت باشم؟مگه نمی دیدی چقدر اذیتم؟مگه نمی دیدی یه کلمه حرف نمیزنم؟لعنتی تو که میدونی من دوست ندارم نادیده گرفته بشم!اونوقت یکی رو میاری که باهاش حرف بزنی و بعد منو نادیده میگیری!
این جا من خیلی عصبانی بودم و درحقیقت داشتم یه جورایی باهاش دعوا میکردم!
تنها کاری که کرد این بود که سعی کرد بغلم کنه که همون موقع زنگ کلاس رو زدن و من بهش گفتم که نمیخوام بهم دست بزنه و رفتیم سر کلاس
سر کلاس هی سعی میکرد دستم رو بگیره یا دستشو بزاره روی پام ولی من خودمو می کشیدم عقب چون خیلی عصبانی بودم و اگه بهم دست میزد باعث میشد بیشتر عصبانی بشم
بعد از کلاس هنوز عصبی بودم ولی احساس خستگی میکردم
سرم سنگین شده بود
بهش گفتم میخوام سرمو بزارم رو پاش
مقنعه ام رو از سرم برداشتم موهامو باز کردم و رو پاش خوابیدم
دستشو میکشید تو موهام
آروم باهام حرف میزد و سعی میکرد ارومم کنه
گفت دلم واسه اینجوری بودنمون تنگ شده،دوست دارم
همون موقع همون کسی که بحث قبلیمون بخاطرش بود امد پیشمون و نشست رو میز و گفت چی شده ریحان چرا خوابیدی؟
مهسا گفت چیکارش داری خسته است!
اون هم گفت باشه من رفتم
مهسا نگاهم کرد خواست حرف بزنه که چشمامو بستم و سرمو چرخوندم تو شکمش صورتمو قایم کردم
اون هم اولش خندید ولی بعدش دوباره با موهام بازی کرد
اون روز تلخ بود شیرین بود عجیب بود ولی شب بهم پیام داد که دوست داره دوباره رابطمون باشه دوباره دوست دخترش باشم
یادم نمیاد بعدش چی شد حتی یادم نمیاد حسم چی بود
ولی شاید شاید اون موقع خوشحال بودم