get crazy

1.6K 165 7
                                    

حس و حالمون خوب بود
داشتیم لذت میبردیم از زندگیمون همه چیز اوکی بود
تا اینکه یه شب مهسا یه خواب دید و از فرداش همه چیز عجیب غریب شد
یکی از اتفاقاتی که افتاد این بود که من و مهسا داشتیم حرف میزدیم و یکی از بچه ها امد و جلوی میز ما ایستاد و شروع کرد حرف زدن با مهسا
منم یه لحظه دیدم بهم توجه نمیکنه عصبی شدم دستمو روی پای مهسا گذاشتم که یعنی به من توجه کن
بعد اون همکلاسیمون متوجه شد
بعدش گذاشت رفت
مهسا بعد از رفتنش گفت اون دیده مارو الان به همه میگه و از این حرفها
منم بهش گفتم نگران نباش هرچی شد خودم درستش میکنم
اون شب مهسا خواب دید و از فرداش مهسا عوض شد
حساس شده بود به اون دختر
اصلا عصبی بود گریه میکرد وقتی باهاش تماس میگرفتم وقتی حرف میزدیم بغض میکرد یهو
کلا بهم ریخت
حاضر نبود بهم بگه چه خوابی دیده
اخرش بعد از یک هفته واسم تعریف کرد
خواب دیده بود من با اون دختره بهش خیانت کردم
همچین چیزی امکان نداشت اتفاق بیوفته
چون اون اصلا تایپ من نبود
و نه فقط این
اون دختر واسه من بیشتر از همکلاسی نبود
ولی اینو مهسا درک نمیکرد
پس حالش بد بود
چندین بار رفت دکتر
و دارو های متفاوت
چون واقعا داغون شده بود
منم کاری از دستم برنمی امد
مهسا به معنای واقعی کلمه داشت دیوونه میشد
برای چیزی که اصلا امکان اتفاق افتادنش وجود نداشت

m & r relationship story Where stories live. Discover now