اول مهر مدرسمون دوباره عوض شد و نزدیک تر شد
این مدرسه دوتا ساختمون داشت
یه ساختمون برای ورزش بود که یک قسمتیش کناره بود و اصلا هیچ دیدی نداشت
پس میشه گفت دوباره جای مخفی داشتیم
اما رابطه!؟؟؟
نه
اول مهر من رو گذاشتن تو یه کلاس دیگه
مهسا به در و دیوار میزد که من برگردم تو کلاسی که اون هست
تا اخر ساعت مدرسه تونستیم مدیر رو قانع کنیم همه ی اونایی که جا به جا شده بودن برگردن تو اون کلاسی که بودن
دوهفته از شروع مدرسه گذشته بود و مادوتا رفتارمون عجیب بود
یه جورایی معذب بودیم
نمیتونستیم دوست عادی باشیم نمیتونستیم دوست دختر همدیگه باشیم
تا اینکه دیدم نمیشه
اصلا نمیتونستم تحمل کنم
این همه خودمو تنبیه کرده بودم بس بود
مثل این بود که باید دیگه همه ی این کارامو تموم کنم
دوتامون داشتیم عذاب میکشیدیم
پس یه روز بهش گفتم دوست دارم
گفتم نمیتونم دوست نداشته باشم
گفتم لعنت به همه چیز!دروغ گفتم!دیگه نمیگم!غلط کردم!دوست دارم!
اینقدر گفتم وگفتم و گفتم و اون فقط شنید
از همه چیز گفتم!
همه ی کارایی که کرده بودم!
هزاربار عذرخواهی کردم
هزاربار گفتم غلط کردم
قسم خوردم دیگه نه دروغ میگم نه خیانت میکنم نه هیچ غلطی
شاید دو یا سه روز طول کشید تا قبولم کرد
ولی اخرش قبول کرد....