توی امتحانات متوجه شدم که توی گردنم یه توده ای هست که ماهیتش مشخص نبود
حالت تهوع و سرگیجه و سیاهی رفتن چشم
مریض بودم
اما چی!؟نمی دونستیم!دکتر نمیتونست تشخیص بده!اول گفت شاید تیروئید باشه!قرص ید دار خوردم!
اثر نکرد!بدتر شده بود
تو بغل مهسا از حال میرفتم!زیاد بحث عباس نبود!منم دیگه با رضا حرف نمیزدم!
تابستون رفتم مشهد دکتر غدد متوجه شد کیست دارم روی غده ی تیروئیدم و باید عمل بشم
تو اون زمان زیاد با مهسا حرف نمیزدم
عصبانی بودم ناراحت بودم شکسته بودم نمیخواستم زیاد حرف بزنم باهاش
یه توضیح کلی دادم بهش که چی شده نگفتم باید عمل بشم
اهواز مبلغ زیادی میخواستن که عمل کنن اما تهران با بیمه ی تکمیلی اصلا پولی نمی شد شاید ۱۸۰ تومن فقط پول همراه
تو یکی از بیمارستان های خصوصی تهران بستری شدم
که عمل بشم
بعد از عمل اجازه ی حرف زدن زیاد نداشتم
وقتی پانسمانم رو باز کردم حتی مامانم حاضر نبود نگاه کنه
دلش نمی امد
خیلی بد بود بخیه ها
همون تهران بودیم که بخیه ها افتادن
وقتی برگشتم خرمشهر نمیتونستم شال و مقنعه بزارم به گردنم بخوره
راستی صدام هم عوض شده بود یکم
رفتم مدرسه سرکلاس مقنعه ام رو زدم بالا
معلمم فکر کرد چون گرمه اینکارو کردم گفتش مقنعه ات رو سرت کن گفتم عمل کردم نمیتونم
اونموقع بود که همه فهمیدن
مهسا هم فهمید
معلممون امد ببینه چی شده و وقتی دید تونستم ببینم چقدر ناراحتش کرد صحنه ی پوستم ولی خب کاریش نمیشد کرد
زنگ تفریح مهسا باهام دعوا کرد که چرا بهم نگفتی منم گفتم هیچ وظیفه ای نداشتم همه چیز رو بهت بگم
گفت با عباس بهم زده گفتم خب باشه
نگفت میخواد باهام باشه یا چیزی
پس هنوز هم مثل دوتا دوست باهم بودیم