پارت14
لویی جیغ زد:عزیزم من خونم.وارد خونه کوچکم شدم.بوی مرغ خونه رو پر کرده بود که باعث شده زود لبخند بزنم.
انگار خانه یه وعده غذایی پخته بود و من خدارو شکر میکردم که اون هری بود و کل روز رو در تخت نبود.
من کتم دراوردم و اویزون کردم و رفتم سمت اشپزخونه و دیدم هری ایستاده در اشپزخانه و دستکش های مخصوص گاز پوشید وقتی دید من اونجا ایستادم
ه:سلام
یه جوری اروم حرف میزد انگار اگه بلند حرف میزد من میترسیدم.من لبخند زدم و به میز نگاه کردم که چیده شده بود،این میز ماه ها بود که چیده نشده بود
لو:سلام عزیزم.
رفتم نزدیکش .هری با خجالت به زمین نگاه کرد.زیر لب گفت:شام پختم
من سرم تکون دادم و ابروهامو بالا بردم و به اطراف میز نگاه کردم
لو:دارم میبینم.
موهای هری تو یک حلقه شلخته بسته شده بود و یک پیش بند داشت که شبیه زن های خانه دار شده بود.میخواستم روی اپن بکنمش.
لو:چی درست کردی؟
ه:مرغ.به اپن نگاه کرد.
سکوت بود،یکی از دردناک ترین سکوت هایی که تجربه کرده بودم.
لو:خوشگل شدی!تقریبا امیدوار بودم که نشنیده باشه ولی شنید .اون به بالا نگاه کرد.چشماش میدرخشید
یه لبخند کوچک رو لبش بود.بعد یک دقیقه گفت:ممنون
گلوشو صاف کرد :من...من امروز حموم رفتم.
لو:رفتی؟ بعد از اسکایلر نرفته بود.
اون تایید کرد هنوزم لبخند زد مثل من
هری بعد از این که گلوشو صاف کرد گفت:شام حاضره
من سرم تکون دادم و کمی عقب رفتم که هری دستکشارو بذاره و رفت به سوی گاز
لو:کمک میخوای؟
هری سرش به چپ و راست تکون داد و پیشنهادمو قبول نکرد
ه:خودم میارم میتونی بشینی.
رفتم سر میز کوچک اشپزخونه و نشستم .من دفعه اخری که نشستیم و باهم شام خوردیم رو یادم نمیاد.
هری مرغ گذاشت رو بشقاب و اورد رو میز و پیش بند و دستکش رو دراورد و نشست روبه رو ی من.
ه:خب من...اوووم .میخواست سکوتمون بشکنه.کار چطور بود؟
لو:خوب
من معلم نمایشم در مدرسه راهنمایی.نمیخوام جار بزنم ولی من یکی از معلمای مورد توجه در مدرسه بودم
لو:امروز ما تمرین داشتین به خاطر همین دیر کردم
از خودم پرسیدم دانش ازام چه فکری میکنن اگه بفهمن معلمشون شوهرشو کتک میزنه؟
ه:درسته موزیکال؟
2 تیکه مرغ کند که حتی ندیده بودم کنده بود.
ه:فراموشش کردم.
هری اینقدر درگیر از دست دادنه بچه بود که تقصیرمن بود .هری بعد یک دقیقه پرسید:امسال چیه؟
منو از حقیقت کشید بیرون.
لو:زیبایی و وحش.همیشه یکی از مورد علاقه هام بود تازمانی که هری مثل بل و خودم مثل حیوان میدیدم
ه:کی هست؟
معمولا اون پرحرفه داره بهتر میشه و من خوشحالم.
لو:دوم نوامبر.دو ماه دیگه
ه:باید ببینمش.اون همیشه موزیکال ها و نمایش نامه هایی که من کارگردانی میکردم رو میدید.اون گل میخرید و زود میومد که ردیف جلو بشینه
بعد از نمایش میومد پشت صحنه و بغلم میکرد و صورتم بوسه بارون میکرد
همه دانش اموزا با صداهای عاشقانه زمزمه میکردن و دست میزدن برامون هری هم واسشون تعظیم میکرد و بعد لبم میبوسید.
لو:فکر کنم تو عاشق لباسا میشی
اون یکی از قسمت های مورد علاقه هری از شو بود،دیدن همه لباس ها،
لو:مخصوصا لباس بل ،خانم تریل وال درست کرده
کل صورت هری باز شد.
ه:اون لباس سیندرلا رو پارسال درست کرد اون عالی بود،امسال باید ببینمش
انگار هری قبل برگشته
لو:اره اون نابغس.واقعا بود
من اولین گازمو از مرغ زدم و خندیدم
لو:عزیزم این عالی.هری سرخ شد و لبخند زد وقتی من یه گاز دیگه زدم.
همیشه عاشق اشپزی هری بودم
اون با کمی خنده گفت:مرسی این بار یه دستورالعمل تازه رو تست کردم
لو:خب باید بازم درست کنی
هری خندید و چشماش درخشید
ه:خدایااا عاشقتم لو
اولین بار در این مدت...چشماش گشاد شد وقتی فهمید چی گفته
لو:منم عاشقتم
YOU ARE READING
Angry(l.s)
Fanfiction_می دونم اونجایی لو اون زمزمه کرد درحالی که به سمت پسر عصبانی میرفت. _من اینجا بهت نیاز دارم.منو بچه بهت نیاز داریم