part 17

2.2K 246 39
                                    


پارت 17
هری صبر کرد:ما باید ....اماده شیم.اون با ناله گفت:که لباس بپوشیم
اون منو از رو خودش هل داد که تموم لاوبایت های رو سینش نشون میداد
اون به لکه های بنفش که سینش رو پوشونده بودن نگاه کرد
ه:پری و پسرا به زودی میرسن این جا

من یه ناله از سر نارضایتی سر دادم ،دلم نمیخواست الان تموم کنم.ما همین الان تلاش کردیم اما من امیدوار بودم شاید بتونیم دوباره سعی کنیم

هری زیر لب گفت:اروم باش
هری از رو تخت پلشد و دنبال تی شرتش میگشت.
ه:مراسم موزیکالت این هفتس،ما میتونیم یک سکس ناگهانی و اتشین داشته باشیم اون شب😈

من در جواب خندیدم لباس چروکم رو مرتب کردم و از پایین تخت یه لباس با کلاه دراوردم.
لو:نقش نمایش نامه هالوین امشب چی؟

میکی و مینی موس سکس گستاخانه دارن؟؟

ه:کینکی (عجیب).هری خندید و سرش تکون داد و گفت:شاید ببینیم چی میشه

هری به یک بچه که لباس پلیس پوشیده بود زمزمه کرد:به کسی نگو ولی تو بهترین لباسی که مث در تمام این شب دیدم رو پوشیدی!

بچه خندید و هری یه دست پر شکلات بهش داد باهمه این کارو میکرد.
هری وقتی بچه رفت در رو بست و گوش های مینی موس رو که روی فرهاش گذاشته بود درست کرد
ه:همشون خیلی بامزن(بچه ها)من یکی میخوام.

من با خنده گفتم :دارم روش کار میکنم عزیزم.
ناخوداگاهانه دماغم رو مالیدم.هری بهم نگاه کرد و کمی خمیده شد.اون غر زد:حالا باید دماغتو درست کنیم

من کاملا فراموش کرده بودم که هری اصرار داشت که یک دایره مشکی با مازیک های جادویی روی بینیمون بکشه به تقلید از میکی و مینی موس
من رفتم سمتش و دماغش کشیدم که باعث شد هری جیغ بزنه

من با مظلومیت گفتم:فک کنم باید دماغ تورو هم درست کنیم
هری لباشو به جلو خم کرد.یکی زنگ در زد که دوباره هری جیغ کشید

ه:با تشکر از تو من باید الان دماغمو درست کنم.
اون متهمانه بهم نگاه کرد که باعث شد من بخندم.اون رفت اشپزخونه که مازیکو بیاره درحالی که من رفتم دم در و پری و پسرا رو دیدم.

لو:اوه سلام

تمام چیزی که در جواب گرفتم یه لبخند از زین،یه نگاه که بیشتر شبیه نگاه مرگ بود از لیام،و الرو های درهم از پری و نایلم که کلا نگام نمیکرد😂

پری:هری کجاست؟ازت فرارکرد؟
دست به سینه شد و من دقیقا خودمو عقب کشیدم.

لو:نه اون تو اشپزخونه داره دماغشو درست میکنه.چشمای لیام گشاد شدن
لیام با ناباوری پرسید:تو روانی با دماغش چیکار کردی؟شت من باید دقیقتر منظورمو بیان میکردم
لو:نه نه هری بیا بیرون به لیام نشون بده دماغت خوبه.

هری یک دقیقه دیگه برگشت و با مازیک تو دستش.بعد متوجه حضور بچه ها شد
ه:اوه سلام گایز.چه خبر؟
لو:میشه دماغ منم درست کنی لاو؟

هری در مازیکو باز کرد و گذاشتش لای دندوناش.و چونه منو با انگشت اشارش بالا اورد و نوک دماغمو رنگی کرد و با افتخار به کارش لبخند زد.

ه:تموم شد.وقتی خم شدم و بوسش کردم خندید
لو:ممنون اچ
پری و پسرا از تعجب به ما زل زده بودن احتمالا میپرسیدن چطور ما اینقد خوب شدیم؟

ه:شماها میتونید بیاین داخل،من شیرینی درست کردم.و اونارو به داخل هدایت کرد.اونا همشون اومدن داخل و به تمام عکسای من و هری روی دیوار، که منوقتی هری خونه نایل بود اوردبودمشون پایین نگاه میکردن وبه شمع های معطر که هری اصراربر روشن بودنشون داشت نگاه میکردن.
یه تیکه چمن گلف کنده شده روی دیوار بود که من از وقتی نایل تصمیم گرفت که هری پیش اون میمونه کندمش.

یه ناحیه کوچک از موزاییک لب پر شده بود وقتی هری یه قابلمه بزرگ رو انداخت زمین.
یه جاهایی رو مبل بود که ما همیشه اونجا میشستیم.تقریبا نقش و نگار
باسن ها😐درست کنار هم!!

وقتی هری رفت اون نشان ها شروع کردن به محو شدن ولی دوباره برگشتن
زین:هری به نظر خوشحالی؟

هری تایید کرد و بشقاب شیرینی رو گذاشت رو میز قهوه.
ه:هستم.😊نشست جای معمولش

منم نشستم جای معمولم درست کنار اون و دستامو گذاشتم رو ران هاش.بقیه هم رو صندلی ها نشستن.
نایل:اوکی تو چطور از شیادی و تجاوز به شیرین بودن حال بهم زنی تبدیل شدی؟

ما هردو بهم نگاه کردیم و شانه بالا انداختیم.
هری صریحا گفت:چون ما عاشق همیم
به پایین نگاه کرد و با حلقه ازدواجش بازی کرد.حلقه ای که هیچ وقت درش نیاورد حتی وقتی همه چی بد بود

لیام بع طور نفرت انگیزی زمزمه کرد:اگه تو خطر بودی فقط دوبار چشمک بزن
انگار وظیفش بود از چیزی که مال منه مراقبت کنه.اوه خواهش میکنم
هری سمت لیام خم شد و به شوخی بهش زل زد و اصلا چشمک نزد.
نایل مثل همیشه خندید درحالی که لیام مشکوکانه نگاش میکرد

ه:جدا لیام همه چی خوبه ما با خوشحالی ازدواج کردیم و داریم سعی میکنیم دوباره بچه دار شیم.چیزی واسه نگرانی وجود نداره
لیام به پاهاش نگاه کرد و گفت:لویی چیزی نگفته.

لو:این چطوره ؟این بزرگترین کسشری هست که تاحالا دیدم من...ما خوشحالیم چرا نمیتونی قبول کنی؟ما بدون دخالت تو لیام خوبیم(اشنا نیس؟)
(This is the biggest bullshit i've ever seen.i _we are happy why can't you accept that?)

زین به ما نگاه کرد و اعتراف کرد:واستون خوشحالم من اینستاگرامتون رو چک کردم و دیدم جفتتون سلامت و خوشحال بودین تبریک بچه ها!
نایل با شیرینی تو دهنش با بالا نگاه کرد و گفت:مثل قبل
پری:شما دوتا جوری به نظر میرسین انگار دارین شنا میکنین.
لیام:من داورش میشم

Angry(l.s)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin