پارت 30
سی هفتگیاین جا وقتی بود که من مثل اردک راه می رفتم.لویی عاشق تک تک دقایق حاملگی من بود.اون نظر می داد راجب این که چقدر پوستم درخشان و چقدر خوشحال میشم وقتی بچه لگد می زنه.
هر از گاهی بچه سکسکش می گرفت و تمام شکمم تکون می خورد و لبخند لویی به تمام درد ها می ارزید
وقتی یک شب از خاربار فروشی برگشتم خونه لویی پرسید:میخوای پاهات بمالم عشق؟
هر دستم یه کیف از غذایی بود که اون اصرار به پختنش داشت .من بدون احساسی سرم تکون دادم.بچه منو تمام شب نگه داشته بود و من کل روز خسته بودم.لویی منو به سمت مبل هدایت کرد و دراز کشیدم و پاهام گذاشتم روی پاهاش .اون شروع کرد به کار کردن انگشتاش با پوست قوزک پاهام و من هیچ وقت این قدر احساس خوش شانسی نکرده بودم.
لو:پری می خواد فردا ما بریم اون جا .لویی انگشت شست پام رو بوسید که باعث پیچ و تابم شد
لو:حوصلشو داری ؟؟ اگه بخوای می برمت؟؟
من زیر لب گفتم:حتماً
همین طور که لویی پاهام ماساژ می داد شانه بالا انداختم.
*****
من خیلی راحت می ترسمرفتم داخل خانه پری و کلی آدم پریدند و جیغ کشیدن"سورپرایز"
نزدیک بود خودمو خیس کنم. (خیس کرد).نفهمیدم چی شد تا وقتی فهمیدم هیچی به جز حمام بچه نمی تونه باشهخندیدم:اوه خدای من
دستام گذاشتم رو سینم و لویی لبخند می زد.پری دوید سمتم و بغلم کرد.چشمام پر از اشک شد
پری:خیلی خوبه می بینمت عشق...به عقب رفتم....تو عالی به نظر می رسی حتی درخشان هستیلو:مگه نیست؟
من قرمز شدم لویی دستاش انداخت دور کمرم و گونم بوسید و بیشتر آدمای اطرافمون گفتن :اوووووو
پری اول می خواست ما کادوهارو باز کنیم پس اطاعت کردیم.لویی منو نشوند روی راحت ترین صندلی .اون تصمیم گرفت که این صندلی بهترین پشتی رو داره واسه کمر و خودش روی دسته صندلی نشست.
لاتی:اول مال منو باز کن .یه کیف کوچک آبی و صورتی به ما داد.
لاتی:از طرف هردوی ماست.تامی تایید کرد.من بهشون لبخند زدم و لویی کادو رو گرفت و اون یک جفت کفش آدیداس سوپر استار سفید صورتی روشن بیرون آورد.ما هردو لبخند زدیم و همزمان گفتیم:اوه خدای من
لویی خندید و چشماش می درخشیدند
لو:لاتی اینا عالین.من با لبخندی بزرگ گفتم:خیلی ممنوندیدم لویی چقدر تعجب زدس که چقدر این کفش ها کوچکن.فیزی یه کیف به دستم داد که کمی از مال لاتی بزرگ تر بود.بازش کردم.دیدم یه مجموعه حیوانات که داخلشون با الیاف طبیعی پر میشن هستن.همشون بزرگ بودن و کاملاً معلوم بود واسه نوزادات ساخته شدن.
ه:Awwww
لویی رو وقتی داره با بچه با این حیوانات مصنوعی بازی میکنه تصور کردم.....ممنون فیز
فیزی:من اونا رو در مغازه دیدم و کاملاً عاشقشون شدمو دید که لویی یکی از خرس هارو برداشت و بهش لبخند میزد. ما باز کردن کادو هارو ادامه دادیم که شامل چند تا اسباب بازی از فیبی و دیزی (که دن گرفته بود و کادو کرده بود) و یک کالسکه بچه و یک صندلی مخصوص ماشین از طرف نایل و لیام و صندلی تاب خور از طرف مامانم و چندتا لباس و شیشه از طرف جما و تاب بچه از طرف دن .
این یک اتفاق بزرگ نبود.چون پری می دونست من یه چیز معمولی می خواستم.ما پیتزا خوردیم و راجب اسمای بچه حرف زدیم و عالی بود
******
من خیلی خوش شانسم که لویی عاشقمه
اون شب من زیر شکمم درد داشتم که عادی بود اما من درمورد درد یه هرزم!😐لویی رفت پذیرایی و تمی دونست خودش تو چه دردسری انداخته وقتی برگشت، دید من دارم گریه می کنم روی بالش روی مبللویی با مهربانی گفت:هزا عزیزم
ابروهاش از نگرانی درهم بود.اومد سمتم کنار پاهام نشست و دستاش رو گذاشت روی ران پام.
لو:مشکل چیه؟
زیر لب گفتم:درد می کنهچشماش سریع گشاد شد.وقتی اسکایلر باردار بودم اون خیلی حساس تر از من بود و خیلی محافظه کار و راحت می ترسید.گاهی من یادم می رفت که مراقب باشم
ه:نه نه نه اون جوری نه لو.فقط دردای معمولی فقط خیلی درد می کنه
حالت صورت لویی نرم تر شد.من چند دقیقه دیگه گریه کردم و بعد لویی بلند شد و منو بوسید.
لو:داره لگد میزنه عزیزم؟ داره بدتر می شه؟
من سرم تکون دادم و اون پیراهنم بالا داد و دستش بغل شکمم گذاشت.
YOU ARE READING
Angry(l.s)
Fanfiction_می دونم اونجایی لو اون زمزمه کرد درحالی که به سمت پسر عصبانی میرفت. _من اینجا بهت نیاز دارم.منو بچه بهت نیاز داریم