هری:لویی داری چیکار میکنی؟
اومد تو و قرص هارو تو دستم دید.فاکهمین طور که ازش دور میشدم داد زدم:تو این جا چیکار میکنی؟
هری از ترس کمی دولا شد و بعد لبش گاز گرفت.
ه:اونا واسه چی بودن؟من یه قدم عقب رفتم و محکم گفتم:هیچی
هری واسه یک دقیقه اونجا ایستاد و بعد به سمتم دوید.دستام رو پشت کمرم گرفت و قرص هارو از جیبم دراورد
.
اعتراف میکنم اون قوی تر از منه در روز های خوبشه:اختلال شخصیتی مرزی؟؟؟
صداش میلرزید و بطری رو سفت گرفته بود اینقد که بند انگشتاش سفید شده بود.
من اب دهنم قورت دادم انگار شکمم با پروانه ها پر شده بود.
محکم گفتم:پسشون بدههری حرکد نمیکرد فقط اینجا ایستاده بود و به قرص ها زل زده بود
لو:اون قرص های لعنتی رو بهم پس بده هری!!
دستم بلند کردم .دست لعنتیمو بلند کردم،هری بطری رو روی سینک ول کرد و زیر سایه دست لعنتیم میلرزیدمن قرص هامو مصرف نکرده بودم.همه چیز داشت داغون میشد
ه:تو اختلال مرزی شخصیتی داری؟
من دستم پایین اوردم و میتونستم ببینم که چشماش پر از اشک شد مثل من
من زمزمه کردم:متاسفم
هری با یه بغل بهم حمله کرد و منو سفت فشار داد.
راجب بیماریم به کسی چیزی نگفته بودم حتی به شما خوننده های عزیز😐 چون نمیخواستم رقت انگیز شم.من قرص هارو مصرف نکرده بودم به خاطر همین سر هری عصبانی میشدم و میزدمش به خاطر همین بود که همی چی داغون شد.
من نمیخواستم به خاطر قرص هام یه ادم دیگه شم اما بعد از اینکه اسکایلر مرد تصمیم گرفتم این گند درست کنم.
من اروم شدم و به هزای خودم صدمه نمیزدم به خاطر همین مصرفشون میکنم
هری همون طور که منو سفت گرفته بود پرسید :چرا به من نگفتی؟
من اه کشیدم و با فرهاش بازی کردملو:نمیخواستم بهم ترحم شه و میدونستم که تو میگی مصرفشون کنم از اون قرص های اشغال متنفرم
ه:ولی اونا دارن اثر میکنن ،اوه خدای من ایث خیلی خوبه لویی خیلی خیلی خوبه عالیه
من باید لبخند میزدم.باید کاری میکردم که هزا بهم افتخار کنه دوباره
لو:اوه اره؟؟؟اون سرش تکون داد،یه قدم عقب رفت و دستاشو دور گردنم حلقه کرد،منم دستامو دور کمرش
هری با هیجان گفت:حالا ما میدونیم چی تورو عصبانی میکرده،حالا میتونیم سعی کنیم دوباره بچه دار شیممن یخ زدم
لو:میخوای دوباره سعی کنیم؟من با تلاش دوباره مشکلی نداشتم راستش دوستم داشتم فقط میترسیدم اگه لجبازی من دوباره برنده شه و من از مصرف قرص ها امتناع کنم دوباره به هری صدمه میزنم
هری با خجالت سرش تکون داد و گفت:اگه تو بخوای
من تامل کردم بعدش لبخند زدم و سرم تکون دادم.
لو:اره اره باشه
YOU ARE READING
Angry(l.s)
Fanfiction_می دونم اونجایی لو اون زمزمه کرد درحالی که به سمت پسر عصبانی میرفت. _من اینجا بهت نیاز دارم.منو بچه بهت نیاز داریم