part 27

1.8K 209 12
                                    


پارت 27

هجده هفتگی
من وسط شب حسش کردم

ضربه های کوچک درست زیر شکمم.یه جورایی خوشحال بودم که اون شب نتونستم بخوابم وگرنه شاید حسش نمی کردم.نن شور و هیجان رو داخل شکمم حس میکردم و به خودم لبخند میزدم
با زمزمه گفتم:لو

احساس بدی داشتم که بیدارش کردم ولی اگه بهش میگفتم که بچه حرکت کرد و بیدارش نکردم ناراحت می شد

بلند تر گفتم:لویی.شانه هاشو مالیدم و چشماش باز شد و ابروهاش از نگرانی بالا رفت.
لو:چی شده؟

دستام گرفت .من به توجهی که تو چشماش میدیدم لبخند زدم و دستش آوردم رو شکمم.

ه:فکر کنم بچه داره حرکت میکنه.چشماش روشن شد.اون آروم پایین شکمم فشار داد سعی می کرد که یه حرکت کوچک بگیره بعد از مدتی اون اخم کرد

لویی آروم من من کرد:نمی نتونم حس کنم.منم اخم کردم.فراموش کرده بودم که بقیه نمی تونن حس کنن تاوقتی که بچه لگد بزنه و خیلی احساس گناه کردم وقتی که فهمیدم

ه:خب اونا کوچکن.ولی اونا دارن روز به روز قوی تر میشن پس به زودی تو هم حسش میکنی درسته؟
لویی آه کشید و تایید کرد و دستاش دور کمرم حلقه کرد و منو نزدیک تر کرد.

لویی:دوستت دارم.و بچه رو هم دوست دارم .من لبخند زدم.

ن:شاید حالا که هری نمی تونه بازی کنه لازم نیست دیگه ما از روی هر کس که سکندری میخوره رد شیم.نایل توپ فوتبال انداخت بالا و دوباره گرفتتش.احمق.

ه:برو گمشو.هوففف

بقیه خندیدن حتی لویی هم دهنش پوشونده بود که خندش خفه کنه.احمق بزرگتر!

ه:ازت متنفرم.عینک آفتابیم رو صورتم تنظیم کردم.خورشید گرم رو صورتم می تابید و پری نشسته بود کنارم روی چمن های حیاط خونه خودش و زین.

پ:بیا.بهم یه لیوان یخ چای داد.مایعات زیاد بخور باشه؟ نمیشه تو دچار بی آبی شی.

من لبخند زدم و سرم تکون دادم و لیوان ازش گرفتم و گفتم:ممنون

یه جرعه نوشیدم و دیدم لویی یه گل زد من به امتیازات بالای زین و لو لبخند زدم و نایل غر غر می کرد.

ن:لویی خیلی خوبه من میخوام تو تیم اون باشم.نایل با نق زدن گفت و بقیه خندیدن و لویی سرش به چپ و راست تکون داد و لیام توپ پرت کرد به سمت نایل و اونم تصادفا پرت کرد به سمت زین

نایل با جیغ و داد گفت:لعنتی! وقتی زین توپ پرت کرد طرف لویی که اون یه گل دیگه بی عیب و تقص زد.من با افتخار لبخند زدم.خدا من خیلی خوش شانسم.لویی از جایی که داشت بازی می کرد پرسید:تو خوبی هری؟؟

من سرم تکون دادم و اونم با لبخند به بازی کردن ادامه داد

پری:خب چطوری اچ؟ دستش گذاشت روی رون پام.
ه:خوب، راستش عالی.بهش لبخند زدم.ما هردومون عالی هستیم و یه ماه بعد وقت دکتر داریم که جنسیت رو بفهمیم نمی تونم صبر کنم.

پ:فکر می کنی چی باشه؟ دستش گذاشت رو پاهاش و وقتی دید زین گل زد لبخند زد.

ه:راستش امیدوارم دختر باشه.از وقتی فهمیدیم اسکایلر دختر بود این فکر واقعا دوست داشتم اما لویی پسر میخواد.مشخصه تا وقتی که سالم باشه ما واسمون مهم نیست چی باشه.

پ:من رو دختر شرط بدی میکنم.تو داری بزرگ میشی هری

و این بار من فکر نمی کردم که بهم میگه چاق.من ناراحت نشدم و لبخندم از همه روز گشاد تر شد."ممنونم"
****
لو:هی ببین.به زوجی که سمت مخالف خیابون بودن اشاره کرد.اونا یه کالسکه با یه بچه کوچک داخلش داشتن و من فورا خندیدم.

لو:ما هم چند ماه بعد این جوری میشیم.

ه:آره.کاسمو افسارش رو لیس میزد و میخواست که قدم زدنش رو ادامه بده.ما دوباره شروع به قدم زدن کردیم و انگشتای لویی بین انگشتای من رفت
لو:بچه ما خیلی بامزه تر از بچه اونا میشه
من خندیدم و گفتم:میدونم

Angry(l.s)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora