لو داد زد:لعنتی چرا در باز نمیکردی؟ اومد جلوی من ایستاد و من زیر سایه اون لرزیدم و شونه بالا انداختم
با لکنت گفتم:من نشنیدم.لویی برگشت و مشت هاش رو محکم به در کمد زد و داد زد:مضخرف نگو
من عقب رفتم و لبم گاز گرفتم که بغضم نگه دارملو با چشمای قرمز مثل خون و موهای به هم ریخته پرسید:داری از من دوری میکنی؟
من با خشم سرم رو به چپ و راست دادماز خودم میپرسیدم چیکار کردم که لایق این باشم؟
اون دوباره برگشت و به در زد این بار به یه سوراخ که رو در بود میزد.همین که داشت فحش میداد و درگیر دست داغونش بود من پاشدم و از پله ها دویدم پایین.هیچ چیز بیشتر از این نمیخواستم که از تمام این جیغ و دادها دورشم
اون با ضعف داد زد:هرییی
من نگاه نکردم .من به صدایی که یه زمانی خونه صداش میکردم جواب ندادم یا صدای تو سرم بهم میگفت که اون دیگه خونه نیست
از در رفتم بیرون تو خیابون.برام مهم نبود که شلوارم اویزون بود و پشت پاهام تاول زده بود
به خونه ای رسیدم که بیشتر شبیه خونه بود تا خونه خودم.دیوانه وار به در کوبیدممو بلوند چشم ابی اشنایی به مشت هام که رو چوب میخوردن جواب دادو من فورا پریدم بغلش.
نایل با افسوس گفت:بازم لو؟
سفت نگهم داشته بود و کمرم رو میمالید من سرم تکون دادم و هق هقی که ساعت ها نگه داشته بودم و بیرون دادم.
من رو شونه هاش سکسکه کردم :متاسفم
نایل منو از خودش جدا کرد و به چشمام نگاه کرد پرسی:واسه چی؟
سرم تکون دادم و زمزمه کردم :چون هر بار که چیزی درست پیش نمیره میام پیش تو
نایل دوباره منو بغل کرد و دستش رو پشتم کشید نفس گرمش رو سمت چپ گردنم بیرون داد
باصدای بمش و لحجه غلیظ اشناش گفت نگرانش نباش.دوستا واسه همینن مگه نه؟
من تایید کردم و به پیراهنش چسبیدم که باغث شدم اون منو سفت تر بگیره این فوق العاده بود ولی اشناتر هم میشد اگه بوسیله "خانه ام" بغل میشدمMelika
JE LEEST
Angry(l.s)
Fanfictie_می دونم اونجایی لو اون زمزمه کرد درحالی که به سمت پسر عصبانی میرفت. _من اینجا بهت نیاز دارم.منو بچه بهت نیاز داریم