پارت 25
از خواب پاشدم و دیدم بالش رو همون جوری که لویی رو بغل میکنم گرفتم .نایل اون طرف اتاق خوابیده و زیر سه تا پتو که بهش داده بودم مچاله شده (اون خیلی کوچولوعه و زود سردش میشه).
یه خورده دیگه دراز کشیدم تمام خاطرات دیشب واسم تداعی شد.میتونستم چیزی رو در حفره شکمم حس کنم مثل ترس .چشمام رو بستم و به خودم یادآوری کردم که چیزی واسه ترسیدن وجود ندارهلیام و نایل اونجا بودن ، اونا نمیذارن اتفاقی واسه من و بچم بیوفته .
چشمام رو باز کردم دیدم نایل بلند شده و داره کش و قوس میکنه.
ن:صبح بخیر رفیق.وقتی فهمید بیدارم باهام احوال پرسی کرد.من لبخند زدم و چشمام رو مالیدم و از رو خستگی آه کشیدم.
ن:تو صبحانه میخوای؟ یا خیلی احساس تهوع داری؟
ه:میتونم کمی نون تست بخورم .شروع کردم به بلند شدنه:ولی میتونم خودم درست کنم تو به اندازه کافی انجام دادی و ...
نایل با خمیازه گفت:مضخرف نگو
بلند شد و تی شرتش رو درست کرد.
ن:من میتونم واست تست درست کنم هرولد تو کره بادوم زمینی و موز روش؟
من تایید کردمن:خیلی خب واست میارمش باشه؟؟
من دوباره تایید کردم .با افتخار لبخند زدم .نایل از اتاق رفت بیرون .چند دقیقه دیگه هم دراز کشیدم .به این فکر میکردم که بدون لویی چقدر سرده!
بعد از چند دقیقه شنیدم که لویی داره میاد پایین پله ها.
من نفسم رو نگه داشتم دعا میکردم که لیام باهاش کاری نکرده باشه ، بهش صدمه نزده باشه یا بیرونش نکرده باشه
لیام محکم گفت:باورم نمیشه تو این کارو باهاش کردی.خدایا لویی تو همین الانشم به اندازه ی کافی تو دردسر انداختیش.به چه کوفتی فکر میکردی؟
مست کردن هیچ کاری نمیکنه؟نایل هم اضافه کرد:من با لیام موافقم تو این مورد رفیق.باید دیشب هری رو میدیدی!! اون دیشب بهم زنگ زد و صداش میلرزید و خیلی وحشت زده بود که قراره بچشو از دست بده
لیام با لحن آروم تری گفت:میدونیم که تو کامل نیستی و قراره عقب نشینی باشه.
ن:نه ریکاوری عالی هست.ولی وقتی داری یه کار احمقانه انجام بدی میخوام هری و اسکایلر رو به یاد بیاری.
لو:باشه.صداش میلرزید
نایل آروم گفت:تو همین الانم خیلی خوب شدی نمیتونی حالا نابودش کنی!
لو:درستهمن تصمیم گرفتم که وقت خوبیه که برم پایین از بقیه پله ها.همه نگاهشون برگشت به من.نایل و لیام با لبخندهای زیبا به من نگاه میکردن و لویی فقط بهم زل زده بود.
ه:صبح بخیر.
نایل به یه بشقاب از تستای من آورد.ن:صبح بخیر اچ.ازش تشکر کردم و رو میز رو به روی لویی نشستم.میتونستم نگاهش رو روی خودم حس کنم اما چیزی بهش نگفتم .نمیدونستم چی بگم
ل:چطوری هری؟؟
لیام کنار لویی نشست و به اون یه نگله بد انداخت.لویی نگاهش از من به پاهاش افتاد.من شانه بالا انداختم و گفتم:خوبم.حالت تهوع هم ندارم
لو:بچه خوبه؟ با ابرو های درهم به من نگاه کرد.من بهش لبخند کوچکی زدم و سرم تکون دادم
ه:بچه خوبه.لویی با خجالت لبخند زد و دوباره به پاهاش نگاه کرد منم به خوردنم ادامه دادم.سکوت عجیبی در اتاق بود.
لو:هری؟؟
بهش نگاه کردم و چشمای متاسفش باعث شد قلبم درد بگیره.
لو:من متاسفم.من دوستت دارم.هرگز نمیخواستم به تو یا کوچولو آسیب بزنم
من به سختی آب دهنم قورت دادم.
ه:عیب نداره تو کامل نیستی عشق.ای کاش بیشتر با دقت بودی.
اون سرش تکون داد و من لبخند زدم.
ه:من ازت عصبانی نیستم خب؟؟لو دوباره تایبد کرد.
ن:فکر کنم باید تنهاشون بذاریم لی.نایل بلند شد و به شانه هام زد.بعدش اون و لیام رفتن.
من و لویی چند دقیقه دیگه نشستیم بعد لو لبش گاز گرفت و گفت:تو درست میگی من کامل نیستم و اشتباه میکنم.فقط میخوام بدونی که من عاشقتم و نمیخوام از لحاظ فیزیکی و احساسی صدمه ببینی.
من لبخند زدم و گفتم:میدونم.منم عاشقتم.
YOU ARE READING
Angry(l.s)
Fanfiction_می دونم اونجایی لو اون زمزمه کرد درحالی که به سمت پسر عصبانی میرفت. _من اینجا بهت نیاز دارم.منو بچه بهت نیاز داریم