Caution! کوعاتیون! کوعاشن! کیواتیون! 😂😂 پرتو اسمات نوشته😂😂💧
هری دستاشو از زیر لباس رد کرد و دور کمر لویی پیچید. لویی جدا شد و نفس عمیقی کشید : خیلی خوبه.
هری نمیتونست خودشو کنترل کنه. دوباره هجوم برد سمت لبای قرمز شدهی لویی و انقدر هلش داد تا به دیوار پشت سرش برسه. لویی دردی که از برخورد با دیوار توی کمرش پیچید رو حس نکرد. دست برد سمت تیشرت هری و خواست درش بیاره که هری دستاشو نگه داشت.
نفسای عمیق کشید تا منظمشون کنه و آخرش بریده بریده گفت : لازمه یه چیزیو بگم لویی.
لویی ترسیده عرق پیشونیشو پاک کرد و هوا رو با شدت داخل کشید : چی؟
هری نگاهی به چشمای براق لویی انداخت و بعد به دستاش که تا چند دقیقه پیش دور گردنش بودن. یاد اون اولا افتاد که لویی با دستای گره شده دور کتاب نشست روبروش و معذرت خواست که مزاحم شده.
هری پشت گوششو با دست خاروند و نگاهشو از پایین تنهی لویی دزدید : خواستم بهت بگم که... خیلی خب. از روز اول روت کراش داشتم لویی. یه چیزی فراتر از کراش.
لویی چند بار با بهت پلک زد و بعد با چشمایی که از اشک تار میدید سمت هری رفت : ترسوندی منو.
هری خندید و لویی روی پاهای هری پا گذاشت تا بیاد بالا و ببوستش. هری دستشو دور کمر لویی حلقه کرد و لویی لبای هریو بوسید. هری نمیخواست هیچوقت لویی رو از خودش جدا کنه.
لویی یکی از پاهاشو دور پای هری انداخت و خودشو بالا کشید. هری سرشو توی گردن لویی فرو برد و شروع به بوسیدن تک تک پستیبلندیای گردن لویی کرد. لویی دیگه نمیتونست خودشو سفت نگه داره و از هری آویزون بمونه. یواش اومد پایین و به پایین نگاه کرد. جفتشون همو میخواستن. چه عیبی داشت؟
لویی دست جلو برد و تیشرت هری رو در آورد و به موهای به هم ریختهی هری زل زد. هری ضربان قلبشو توی دهنش حس میکرد و دردی تمام تنشو گرفته بود که حسابی میخواستتش. رفت جلو و دولا شد.
هر فرورفتگیای که از بدن لویی معلوم میشد هری بدون معطلی میبوسیدتش و تیشرت لویی رو بالاتر میکشید. لویی تمیتونست جلوی خودشو بگیره تا صدا درنیاره و هری از این کارم لذت میبرد.
لباس لویی کنار لباس هری روی زمین بود و هری با چشمای وحشی به تن لویی زل زده بود. لویی نمیدونست از کجا باید شروع کنه. اون بلد بود ولی همه چیز یادش رفته بود.
هری دستشو برد سمت شلوارش و لویی هم همینکارو کرد. هری موهاشو از روی صورتش کنار زد و لویی نگاهشو از پاهای هری نگرفت. اون خوشتراش ترین پاهای دنیا رو داشت.
YOU ARE READING
All I owned (L.S)
Fanfictionتوی نوشته هام ، من تو رو شبا می بردم خونه و صبح با صدای کتاب خوندنت بیدار می شدم.