لویی عصبی بود. خوشحالم بود ولی چیزی که الان توی ذهنش جولون میداد ، خیسی پارکت راهرو بود و صدای دوش گرفتن هری. اون نمیدونست چطوری باید با هری مواجه شه. میخواست با همهی کثیفیش لباساشو بپوشه و قبل از این که هری بیاد بیرون ، از خونه بره بیرون و برای سامانتا همه چیزو تعریف کنه.
لویی خیلی شانس آورده بود که سامانتا از اون مادرای هموفوب نبود و حق رو به پسر کوچولوی لطیفش میداد. لباساشو از روی زمین برداشت و دقت کرد پاشو روی پارکتایی که خیس بودن نذاره.
آخرش تصمیم گرفت با خودش کنار بیاد. هری خیلی قبل تر از این که با هم باشن صحنههایی از با هم بودنشونو توی کتابش نوشته بود پس ایرادی نداشت اگه اون الان میرفت و از هری جای طی رو میپرسید : ببخشید هری؟ میشه بگی با چی پارکتا رو تمیز کنم؟
هری شیر آبو بست و اومد سمت در. موهاشو از توی صورتش جمع کرد تا حالا که آب نبود، توی چشماش نرن و اذیتش نکنن : برای چی؟ پارکتا مگه کثیفن؟
لویی نفس عمیقی کشید و سرشو یواش به در حموم کوبید. هری بیهوا درو باز کرد و به لویی که شوک زده جیغی زدهبود و پریدهبود عقب نگاه کرد : روی پارکتا چی ریخته؟
لویی نمیتونست نگاهشو کنترل کنه. از تیکه تیکه بدن هری توی ذهنش عکس گرفت تا اگه دلش تنگ شد مرور کنه و هری دیگه سوالشو نپرسید. فهمید که الان با لویی واقعیه و اونا تا نیم ساعت پیش جوری توی هم بودن که زن و شوهرا برای به وجود آوردن بچه پافشاری میکنن.
دستشو بین موهاش حرکت داد و به پاهای لویی که بدون شلوار و باکسر مونده بود زل زد : طی؟ نمیخواد. خودم میام تمیزش میکنم.
داشت درو میبست که یهو موند. دوباره درو روی لویی که دشتاشو رو گردنش بالا پایین میکرد تا هوا بره تو باز کرد و گفت : راستی! چیزه! توئم میخوای دوش بگیری؟ منظورم... الان نه! بعدا. بعد این که من اومدم بیرون. اگه راحتی.
لویی تند تند سر تکون داد و بدون پلک زدن به هری نگاه کرد. هری پشت سرشو خاروند و انگار چیزی کشف کرده باشه گفت : حموم باید آماده بشه.
لویی که دید هری قصد بستن درو نداره و انگار بدش نمیاد که این دفعه سرامیکای حموم خیس بشن، در حمومو بست و تند از جلوی در حموم و دستشویی مشترک دور شد.
سوییشرت تنش بوی بدن هری رو میداد. یه بوی شیرین و مهربون که دلت میخواد هر جا مولکولای عطرشو دیدی بغلش کنی و دست مولکولا رو بگیری تا برسی به منبع تولیدشون. منبع تولیدشو بغل کنی و ببوسی. تنت بوی منبع تولیدو بگیره و تا زمانی که دوباره برگردی پیشش، اون بو رو روی همهجای تنت داشته باشی. اینجوری دلتنگ نمیشد.
ESTÁS LEYENDO
All I owned (L.S)
Fanficتوی نوشته هام ، من تو رو شبا می بردم خونه و صبح با صدای کتاب خوندنت بیدار می شدم.