Miss Your Tears Melting My Heart

719 197 154
                                    

موود من برای این چپتر : آره آره پشماتون😂🤟🏻
گو اهد

[ فک کنم دیگه تا آخر روز سی و یکم هیچ ری‌اکشنی نشون ندی. دکترت گفته که خوابات هنوزم روشنن و این خودش نشونه‌ی خوبیه. هری. نمیدونم میدونی یا نه ولی دیگه راحت خوابم نمی بره.

شبایی که بی‌خوابی می‌زنه به سرم بلند می‌شم و برای بار صدم ادیت می‌کنم داستانتو. بعد میام نوشته‌های خودمو ادیت می‌کنم و تهش بغض کرده بالشتتو بغل می‌کنم و فیلم می‌بینم.

دیشب مشغول دیدن کشتن گوزن مقدس بودم. اونجایی که پدره داشت می‌چرخید که اتفاقی به یکی تیر شلیک کنه، خوابم برد. فیلم قشنگی بود ولی واقعا نتونستم. سه روز بود که نخوابیده بودم و خوابم نمی‌برد.

خیلی منتظرم که روزای بیداریت برسه و برات فیلما رو تعریف کنم و برات کتابای جدیدمو بخونم. اگه بخوام راستشو بگم، زمانی که توی مدرسه بودم به اونایی که می‌تونستن کمتر بخوابن و بیشتر درس بخونن و به کاراشون برسن حسودیم می‌شد اما الان واقعا بهت حسودیم می‌شه هری. این که می‌تونی راحت بخوابی، قلب منو آروم می‌کنه ولی واقعا نیاز دارم که راحت بخوابم و هرکاری می‌کنم نمی‌تونم.

از کدوم کتابم برات بگم هری؟ از کدوم قصه‌ی زندگیم بگم؟ نیک یه دوست‌دختر پیدا کرده. امشب اولین قرارشونو گذاشتن. نیک میگه دختره همونقدری خوشگله که من برای تو خوشگلم. نیک خیلی چیزا از دختره میگه و من توی سکوت نگاهش می‌کنم.

حس می‌کنم برای سکوتم دلخوره ازم. بهش گفتم که دیگه نمی‌تونم مثل سابق باشم و اون فقط سر تکون داد و از جاش بلند شد. حتی مثل همیشه قبل قرار گذاشتناش ازم نپرسید کدوم لباس براش بهتره یا کدوم عطر خوشبوتره. به خودم که اومدم داشت خداحافظی می‌کرد.

هری. دارم به اولین قرارمون فکر می‌کنم. میشه اون کافه رفتنو قرار دونست؟ نمی‌تونم حتی یه کاری کنم که یادم برم لغزش لبات روی انگشتام چه حسی داشت. نمی‌شه یادم بره پیچیدن باندا دور دستای خوش‌فرمت و از قصد لمس‌کردن انگشتای بلندت چقدر برام قشنگ بود. هری. نمی‌تونم انکار کنم که واقعا چقدر دلم میخواد که دکترا بگن امیدی بهت نیست و بذارن دوباره برگردی خونه. اگه خودت با بیماریت مشکلی نداشتی، من نمی‌ذاشتم هیچ‌وقت بیای اینجا.

تو هیچ‌وقت نمی‌تونی بفهمی ولی این که دو تا من توی ذهنت باشه، خیالمو از این راحت می‌کنه که بیشتر می‌تونی بهم فکر کنی. من می‌ترسم که یه روزی برسه که نخوای به من فکر کنی. اینا رو توی کابوسم می‌بینم و هر چی منتظر می‌مونم که توی رویاهام ترسامو از بین ببری، نیستی.

نیک میگه مامانم خیلی زود میخواد برگرده از استرالیا. خود نیکم میخواد برگرده خونه‌ش. اگه بره سکوت واقعا اذیتم می‌کنه. یه دیالوگی توی یکی از فیلما بود که می‌گفت وقتی سکوت هست، سخته که احساساتتو نگه‌داری. وقتایی که نیک خونه نیست، اونقدر بهم فشار میاد که صدای تلویزیونو تا آخر زیاد می‌کنم و سرمو تکیه میدم به پشتی مبل. پشتی مبل خیس میشه و گونه‌م میسوزه.

All I owned (L.S)Where stories live. Discover now