۴ | الماس ها
بعد از کلاس ، به محض اینکه زنگ خورد ، لویی مطمئن شد اولین نفریه که از کلاس خارج میشه ، که هری رو ناراحت کرد . و نتونست قبل از اینکه بره ازش تشکر کنه . ابروهاشو تو هم کشید و قبل از خارج شدن از کلاس وسایلشو جمع کرد. در حال خارج شدن به طور اتفاقی خورد به لیام ، کسی که افسرده و ناامید ترین چشمایی رو داشت که هری تو عمرش دیده بود . (کلا هری هیشکیو تو زندگیش ملاقات نکرده :| )
"هری!"
لیام قبل از ادامه دادن صحبتش خمیازه ای کشید .
"به خاطر اینکه توی کافه تریا ولت کردم خیلی معذرت میخوام ، باید حواسم به یه چیزی میبود . امیدوارم ناراحت نشده باشی ."
معلومه که ناراحت شدم ، خودم مجبور شدم کلاسمو پیدا کنم .
"نه ، مشکل خاصی نبود ، خودم ردیفش کردم . کجا مجبور شدی بری ؟ احتمالا با زین ؟"
گونه های لیام از خجالت سوخت و سرفه کرد . تلاش کرد با صدای کاملا بیخیالی جواب بده .
" آره ، باید برای یه کاری کمکش میکردم و همین .اونقدرا چیز مهمی نبود."
هری تلاش کرد بازم راجع بهش حرف بزنه ولی لیام وقتی با هم به طرف سالن میرفتن ، با صدای هیجان زده حال بهم زنی حرفشو قطع کرد .
"الان شیمی داری . منظورم اینه که اونقدرا کلاس بدی نیست ولی معلمش یکم خل و چله . تلاش کن تا اونجایی که میتونی تو کلاسش فعالیت و مشارکت کنی ."
لیام با تاکید گفت و با دستش حرکات عجیب در می اورد. اونا با سرعت کمی از کنار بقیه بچه ها رد میشدن . هری سرشو بهمعنای فهمیدن تکون داد و از اینکه شیمی تا چه حد میتونه دیوونه کننده باشه .
" گرفتم "
هری وقتی جفتشون جلو در کلاس وایسادن گفت .لیام با یه انگشتش به در باز اشاره کرد و با اون یکی دستش هری رو راهنمایی کرد که بره داخل. هری اب دهنشو به سختی قورت داد و به تنهایی وارد کلاس شد و یه صندلی رو ته کلاس گرفت . اون به سمت در نگاه کرد در حالی که که لیام براش دست تکون داد و ' خدافظ ' رو لب زد ، و بعد ناپدید شد ، دقیقا همون جوری قبلا اینکرو کرده بود .
هری به روبروش نگاه کرد و تقریبا از دیدنش تشنج کرد . معلم- یا دوره گرد واقعا نمیتونست بگه کدوم - موهای خرمایی وزوزی داشت و اون میتونست باقی مونده ژل رو توی موهاش ببینه که کاملا غیر ضروری روشون ریخته بود و هیچ فایده ای نداشت . چشماش یه جورایی خاکستری بود و زیرش پف کرده بود ، که نشون میداد تا حالا توی زندگیش یه روزم با آرامش نخوابیده . بند شلوار پوشیده بود و سر استیناش انگار که جرواجر شدن دقیقا مثل شلوارش .پشت سرش روی تخته با حروف پیچ در پیچی اسمش یعنی خانم جکسون نوشته شده بود .
YOU ARE READING
How to steal: someone's boyfriend [Persian Translation]
Fanfiction[Completed] هری قاعدتا باید یه سال خیلی ملایم و بی دردسر توی کالج میداشت ، ولی یه نفر اونو ازین قاعده دور کرد کسی که حتی اونو به یاد نمیاورد...