۶ | غیر قابل مقاومت
" پس اون بدون اینکه هیچی بگه ، از اتاق رفت بیرون ؟"
پری با کنجکاوی پرسید ، خودشو جلو کشید و دستشو زیر چونش گذاشت . اینجوری میتونست کامل با هری چشم توی چشم باشه .کسی که روی صندلیش نشسته بود و استرس توی چهره اش موج میزد . اون نتونست نایلو توی محوطه بزرگ پیدا کنه ، در نتیجه به پری رو آورد و با مهربونی ازش خواست که اگه دوست داره باهم قهوه بخورن و راجع به روزش که شامل لویی تاملینسونم میشد ، حرف بزنه . اون با خوشحالی قبول کرد و اونا رو به یه کافه جمع و جور توی محوطه آورد که اگه میخواست صادق باشه بوی خیلی خوبی میداد .
کافه بوی قهوه و شیرینی میداد که برای هری یاد آور خونه بود ، این به این خاطر بود که اون توی نونوایی کوچیک اطراف خونش کار میکرد. اونجا با تعدادی آدم مسن کار میکرد و هری اونا رو کاملا به عنوان خانوادش میشناخت ، اونا جزو آخرین افرادی بودن که هری بهشون گفت میخواد بره کالج و باعث شد اونا محکم توی آغوش بکشنش و اشک بریزن . هری با خاطراتش لبخند زد و تلاش کرد خیلی یاد خونه و اینکه دلش میخواد با اولین پروازی که بتونه بگیره به خونه برگرده ، نیفته .
" آره ، شایدم پدر و مادرش مردن یا همچین چیزایی . "
هری آروم جوابشو داد . دلش نمیخواست بی ادب به نظر برسه و جلب توجه کنه . پری لیوان و قهوشو به سمت دهنش برد و همونجوری که ازش میخورد به چشمای هری نگاه کرد . انگشت کوچیکشو بلند کرد و یه ابروشو بالا انداخت . هری پلک زد و سرشو مثل یه پاپی گیج شده کج کرد .
" چی کار داری میکنی ؟ "
" چی ؟ شماها توی انگلیس اینکارو نمیکنین ؟ "
پری با شوک پرسید و لیوانشو روی میز سیاه برگردوند ، باعث شد هری چشماشو به خاطر احمق و پررو بودنش بچرخونه . اون نمیتونست تعداد دفعاتی که یه نفر از آمریکا ، تلاش کرده این حرکتو جلوش انجام بده رو بشماره و این واقعا باعث میشد خیلی عصبانی بشه .پری منتظر نگاهش کرد و هری سریع خودشو از رویاهاش بیرون کشید ، خودشو به خاطر اینکه تو رویاهاش فرو رفته بود و به وقایع توی خونه فکر میکرد ، سرزنش کرد .
YOU ARE READING
How to steal: someone's boyfriend [Persian Translation]
Fanfiction[Completed] هری قاعدتا باید یه سال خیلی ملایم و بی دردسر توی کالج میداشت ، ولی یه نفر اونو ازین قاعده دور کرد کسی که حتی اونو به یاد نمیاورد...