۸| خوشحال
هری آدمایی که توی راهروی خوابگاه بودنو کنار میزد تا به اتاق خودش برسه . انقدر درگیر احساسات و افکارش بود که حواسش نبود عذرخواهی کنه . باورش نمیشد پسری که انقدر راجع بهش خیالبافی میکرد ، کسی بوده که توی بچگیش ازش خوششمیومده و همدیگرو میشناختن . امکان نداشت لویی از قبل راجع بهش ندونه ، چون هری همیشه یه کوچولو از بقیه دیرتر میگرفت.
متوجه شد که کلیدشو جا گذاشته و دوبار با مشت به در کوبید ، حواسش بود که صدا بلند باشه تا اگه لویی خواب بود اونو بشنوه. اون داشت توی ذهنش راجع به این که چی بگه سناریو میچید ، اما آدمای اطرافش بهش زل زده بودن و کم کم عصبانی میشدن ، ولی خب کی اهمیت میداد ؟ اون که نبود. صدای قدم های نرمی رو شنید که به سمت در میومد . در باز شد و لویی خوابالو و آشفته رو پشتش معلوم کرد . این انصاف نبود . هیچ چیزی به جز یه باکسر آبی رنگ که به پوستش چسبیده بود ، تنش نبود و چشماشو به خاطر نور راهرو ریز کرده بود .
هری بلافاصله عصبانیتشو فراموش کرد و تلاش کرد با لحن عصبانی باهاش حرف بزنه . میخواست جمله های کامل و معنی داری رو بلغور کنه ولی هیچی از دهنش در نمیومد. لویی در حالی که منتظر بود هری حرف بزنه ، ابروشو با گیجی بالا انداخت و به چارچوب در تکیه داد . با خرخر ضعیفی قیافه هری رو از نظر گذروند و متوجه شد چقدر شلخته به نظر میرسه .
" مستی ؟"
لویی به آرومی گفت و هری نفهمید چه حسی بهش داره ، ولی توی فهمیدن چیزایی مثل این خیلی بد نبود . اون یکم ناراحت بود ، چون انتظار داشت هری حداقل یکم برای مست نشون ندادن خودش تلاش کنه نه یه نفر که مستی از سر و روش میباره و دهنش بوی الکل میده . یه قسمتی از مغز هری میخواست بهش مشت بزنه که تمام شب رو اینجا با لویی واینسته ، ولی خب یکم خل و چل به نظر میومد .
" فقط یه کوچولو"
هری جواب داد و وقتی دید صداش به اندازه قبل نمیلرزه لبخند زد .
" میخوای بیای تو ؟ "
لویی پرسید و به هری یادآوری کرد که اونم اونجا زندگی میکنه در نتیجه لزومی نداره توی راهروی سرد وایسه و همه ببیننش . اون وارد اتاق شد و عصبی اطرافو نگاه کرد . نمیدونست به روی لویی بیاره که وقتی هم دیگرو بوسیدن ، لویی ترکش کرد یا به خاطر دیدنش بعد از این همه سال هیجان زده باشه .
' خیلی خب ، من گیج شدم ! '
" پارتی چطور بود ؟ "
لویی روی تختش نشست و لامپشو روشن کرد تا اتاق به اندازه قبل تاریک نباشه . چشماشو مالوند و هری اینکارشو فوق العاده کیوت پیدا کرد . اصلا همه چی راجع به لویی کیوت بود.
" اونقدری که انتظار داشتم خوب نبود . "
هری شونه هاشو بالا انداخت و جواب داد . با این حال به نظر نمیومد لویی حرفشو باور کرده باشه چون اون فقط با وایسادن داشت تلو تلو میخورد . لویی سرشو به نشونه فهمیدن تکون داد و پیشونیشو به دیوار تکیه داد و وقتی میخواست چشماشو ببنده هری تصمیمشو گرفت ، یا الان یا هیچ وقت.
KAMU SEDANG MEMBACA
How to steal: someone's boyfriend [Persian Translation]
Fiksi Penggemar[Completed] هری قاعدتا باید یه سال خیلی ملایم و بی دردسر توی کالج میداشت ، ولی یه نفر اونو ازین قاعده دور کرد کسی که حتی اونو به یاد نمیاورد...