10

1.5K 361 63
                                    

هری سریع از جاش بلند شد و سعی کرد تا دنبال لویی بره,میدونست که این قرار نیست به خوشی تموم شه اگه لویی قراره کاریو کنه که تو فکر اون هست.مهم نبود که چقدر اسمشو در حالی که از محوطه به سمت خوابگاه میرفتن صدا میکرد,لویی هیچ جوابی نمیداد,به جاش لباشو جمع کرد و ساکت موند.

"لویی لطفا از دست من عصبانی نباش,من فقط اوتارو دیشب تو مهمونی دیدم و نمیتونستم همینجوری پیش خودم نگهش دارم بدون اینکه به تو بگم"هری وقتی که بالاخره به خوابگاه رسیدن مدافعانه گفت,اون نگاه خیره بقیه دانشجوهارو ازونجایی که یکم توی راهرو مزاحمت ایجاد کرده بودن نادیده میگرفت_هری اونقدر با احساساتش درگیر بود که به اون نگاه ها توجهی نشون نده.

بالاخره لویی وقتی که جلوی دری که مال اتاق اونا نبود وایسادن صحبت کرد,قبل اینکه با چشمای نیمه باز برگرده به سمت هری دستگیره در رو گرفت"من از زین درمورد این میپرسم و اگه اون بهم بگه که داره بهم خیانت میکنه میکنه,اونوقت این حقیقته.اوکی?"

"لویی,من مطمئن نیستم_"

وقتی لویی در اتاق زین رو باز کرد,با لیام که روی بدن برهنه زین بود روبرو شد,و از اونجایی که هری میتونست ببینه اون داشت به زین سواری میداد ازونجایی که باسنش خیلی سریع حرکت میکرد.لویی جوری نگاه میکرد که انگار همون لحظه و همونجا میتونه بالا بیاره.هری یه دردی تو سینش حس کرد وقتی دید لویی چقدر درمقابل حقیقت دلشکسته به نظر میرسه.

چند لحظه طول کشید تا لیام بالاخره چشماشو باز کنه.وقتی متوجه اونا شد چشماش گرد شدن.برای هری عجیب بود که چطور اون تلاش میکنه تا جلوی چشم لویی از دیک زین پایین بیاد,و اینکه زین چطوری به حالت نشسته درمیاد و یه حالت داغون داره که موقعیتو بهتر نمیکنه.هری نمیتونست باور کنه که لویی مچ دوست پسرشو درحال خیانت وسط سکس گرفته,و بخاطر این چندشش شد.

"اوکی,این...واو"لویی با شک گفت.دستاش وقتی که تو چشمای زین نگاه میکرد تا نشونی از اعتماد پیدا کنه میلرزیدن,اما زین خیلی پریشون بود بابت اینکه دستش رو شده و داشت از خجالت آب میشد."من شک کرده بودم,اما همیشه باور داشتم که تو اینکارو باهام نمیکنی چون تو عاشقم بودی,این مسخرس."

هری هیچ اشکی رو ندید که از چشمای لویی بیاد و نشون بده که چقدر ناراحته,پس اینو یه نشونه بد گرفت چون معمولا مردم وقتی همچین چیزایی اتفاق میوفته احساساتشونو نشون میدن,اما لویی فقط داشت میلرزید و تمام حالتش تیره و افسرده بود.به نظر میرسید هیچکس نمیدونست تو این موقعیت چی بگه.هری حتی مطمئن نبود که دستاشو دور لویی بزاره و کمکش کنه تا آروم شه,پس ساکت موند و تماشا کرد که همه چیز آشکار میشد.

"چند وقته که این اتفاق داره میوفته?"لویی پرسید,و اگه موقعیت اونقدر جدی نبود هری به این اشاره میکرد که دیک اون دوتا پسر هنوزم بیرونه,ولی متاسفانه این جدی بود و هری اونقدر ترسو بود که نتونه به این موضوع اشاره ای کنه.پس فکراش بیهوده بودن.

لیام اول جواب داد,کلماتش به خاطر استرس زیاد شکسته بودن.تلاش میکرد تا خودشو بپوشونه ولی نتونست."یه چند وقتی.شیش ماه یا بیشتر,اما این از اول برنامه ریزی نشده بود_قسم میخورم"

"تو برنامه نداشتی تا با دوست پسر من سکس کنی?جالبه,ممنون بخاطر این.واقعا یه کاری میکنه احساس بهتری داشته باشم که بدونم برنامه ریزی نشده بود."لویی با طعنه گفت.خشمش عملا از اتاق خارج میشد.جوری بود که انگار زین از خشمش خفه شده چون هربار که لویی دهنشو باز میکرد اون به خودش میپیچید و دهن خودشو میبست."چیزی نداری که بگی,زین?"

"من متاسفم,خدایا,فکر میکردم قبل اینکه هری بهت بگه نایل گفته."زین کلمات آخرو زمزمه کرد.اما لویی اونو بلند و واضح شنید,و ابروهاش ازین همه گیجی که داشت توی ذهنش ایجاد میشد توهم رفت.

"همه میدونستن جز من?این دیگه چه کوفتیه"لویی پرسید,صداش بالاتر میرفت و توجه بیشتریو به خودش جلب میکرد.هری میخواست بهش بگه که بره داخل اتاق,اما اون پسر "شت" رو داد کشید و هریو به کنار هل داد تا از اتاق دور بشه.هری قبل اینکه در رو ببنده سرشو برای اون دوتا تکون داد و مثل قبل دوباره دنبال لویی راه افتاد,دلش میخواست که بدونه اون چه احساسی داره.

"لویی,متاسفم که همه اینا داره الان اتفاق میوفته."هری به محض اینکه به خوابگاه خودشون رسیدن گفت,و میدونست که داره کمک میکنه.اما اون نمیتونه کمک کنه و این آزاردهندس که اینجوری دور لویی میپلکید.اگه علاقش به اون قبلا آشکار نبود,الان حتما هست.

"این تقصیر تو نیست هری,این تقصیر دوست پسر دیکهده خیانتکارم و کسیه که فکر میکردم دوستمه.این تقصیر تو نیست."لویی با ناراحتی جواب داد.راهشو به سمت تختش کشید تا دراز بکشه,و هری میتونست ببینه که اون چقدر الان ناراحته.پلکاش از انرژی که سر اون دونفر خرج کرده بود,بسته بود,به جای خالی کنارش اشاره کرد و رو به هری گفت"بیا اینجا,اچ."

اچ,هری تو ذهنش تکرار کرد با یه لبخند کوچیک وقتی که داشت به سمت تخت میرفت و همونجایی رو که شب پیش اشغال کرده بود,میگرفت.احساس اینکه دوباره کنار لویی باشه داشت قلبشو از توی سینه درمیاورد.خدایا,چطور ممکنه که یه نفرو تا این حد دوست داشت?"لویی,مطمعنی که حالت خوبه?من انتظار ریکشن بیشتریو داشتم."

"بهتره که همه چیو تو خودم نگه دارم,میدونی?"اونا روبروی هم بودن پس لویی اینارو زمزمه کرد تا اینو عجیبش نکنه."من ناراحتم?آره.میخوام که بمیرم?آره.بهش عمل میکنم?"

"نه"

...

و البته ما یه فرشته ی نجات داریم به اسم کیم که داره کمک میکنه تا فن فیک تموم شه:)))
پاک نمیکنیم و به ترجمه ادامه میدیم.

مرسی کیم.

How to steal: someone's boyfriend [Persian Translation]Where stories live. Discover now