۳ | تلخ و شیرین
هری نفس عمیقی کشید و دستش رو روی دستگیره در کلاسش گذاشت. مطمئن نبود که بره داخل یا همین بیرون وایسته تا نفسش سر جاش بیاد. از اونجایی لیام توی کافه تریا تنهاش گذاشته بود ، مجبور شد بدون هیچ کمکی کلاس بعدیش رو خودش پیدا کنه ، کاری که خیلی سخت بود چون این مدرسه خیلی بزرگ بود. اون ناگهان فهمید که نایل چرا از این پسره اصلا خوشش نمیاد ، اون واقعا بی تربیت بود.
بعد از جمع کردن جرئت کافی ، هری بدون نگاه کردن به کسی وارد کلاس شد و زمانشو صرف پیدا کردن یه جایی پشت کلاس کرد. واقعا نگران این نبود که قابل دیدن باشه یا نه. روی صندلیش نشست و بالا رو نگاه کرد تا متوجه بشه معلم راجع به چی حرف میزنه. بلافاصله حواسش با ضربه آهسته ای که به شونش خورد پرت شد .
دقیقا بغلش نایل هوران نشسته بود، کسی که بزرگترین لبخندی که میتونست رو روی صورتش داشت. و در حالی که به طرف هری خم شده بود بهش سقلمه زد و زمزمه کرد
" سلام ، یکم دیر کردی . چی شد ؟ "
" لیام تصمیم گرفت بعد از این که لویی و زین رو توی کافه تریا دیدم ، تنهام بزاره . تو اونا رو میشناسی ، درسته ؟"
هری با ابروهای بالا رفته پرسید و امیدوار بود نایل بیشتر درباره لویی بدونه تا زین .
" آره ، لویی بهترین دوست منه . زینم دوست پسر آزار دهنده کَنه اشه که به درد هیچ کاری نمیخوره ."
نایل با بالا انداختن شونه اش توضیح داد . و یه لبخند مصنوعی زد وقتی که معلم بهشون یه نگاه مرگبار انداخت و صحبتشو ادامه داد.
"به هر حال ، لویی برای من مثل یه برادر میمونه و خیلی بهش اهمیت میدم ."
" چی راجع به زین انقدر بده ؟ اون که به نظر یه پسر باحال میاد .البته به جز قضیه ناپدید شدنش با لیام که باعث شدم نظرم یکم عوض شه . "
هری در حالی که یادداشت برمیداشت گفت و تو اعماق وجودش میدونست که داره خالی میبنده. اون حتی یه درصد هم فکر نمیکرد زین پسره باحالیه و وقتی که لویی رو لمس کرد دلش میخواست لهش کنه ، ولی نمیدونست چرا همچین احساسی داره .
"زین فقط خیلی- "
نایل ادامه نداد و به کلمه مناسبش فکر کرد . وقتی بلاخره پیداش کرد هومی کرد.
"عوضیت خاصی داره . اون لیاقت کسی به خوبیِ لویی رو نداره . و این یه حقیقته. "
" میدونی چی عجیبه ؟ حس میکنم لویی رو قبلا جایی دیدم و همیشه خدا میشناختمش ."
YOU ARE READING
How to steal: someone's boyfriend [Persian Translation]
Fanfiction[Completed] هری قاعدتا باید یه سال خیلی ملایم و بی دردسر توی کالج میداشت ، ولی یه نفر اونو ازین قاعده دور کرد کسی که حتی اونو به یاد نمیاورد...