۷ | منو پایین بکش
تمام طول روز ، به نظر میرسید نایل فقط میتونه راجع به مهمونی ای که اون دو نفر قرار بود امشب توش حاضر بشن صحبت کنه . مدام به این اشاره میکرد که هری قراره بدون هیچ اما و اگری وقتشو اونجا بگذرونه . حالا که مجبور شده بود بره ، نمیتونست به لویی هیچی بگه و نباید اجازه میداد نایل به این پارتی بره. میترسید نایل خیلی مست بشه و یهو بره به یکی مشت بزنه . قسمت اول یعنی ندیدن لویی هری رو خیلی ناراحت کرد چون داشت همه جا رو میگشت که قبل از رفتنش لویی رو پیدا کنه و ببینتش . ولی ناراحتیشو بروز نداد که نایل به خاطرش اذیتش نکنه .
" هری ، به من توجه کن . این لباسیه که انتخاب کردم ، چه بخوای چه نخوای . قراره مهمونی از شدت هات بودنت آتیش بگیره ."
نایل با عصبانیت گفت در حالی که یه پیرهن مردونه گلدار و یه تیشرت سفیدو بالا گرفته بود. تیشرت انقدر تنگ به نظر میومد که حتی از سر هریم رد نمیشد .
" خب ، کدومش ؟"
وقتی بحث انتخاب لباس پیش میومد هری زیاد وارد نبود چون کسی که لباساشو انتخاب میکرد مامانش بود ، علت اینکه تمام لباساش توی چمدونش مرتب چیده شده بودن هم همین بود . ولی نایل بهش اجازه نمیداد بره از اونجا لباس برداره چون نمیخواست لویی ازش بازجویی کنه . نایل به هری پیشنهاد داد لباسایی که براش خیلی بزرگ بودن و ته کمد لباساش بودنو بپوشه ، هری هم از اونا خیلی خوشش اومد ، ولی اون فقط یه پسر بود و خب چه کوفتی باید میدونست ؟
"ام ، پیرهن گل گلی ؟ "
هری با شک پرسید و فورا چشماشو بست چون درصورتی که جواب اشتباه میداد نایل لهش میکرد . ولی پسر لبخند گنده ای زد و دستاشو بهم کوبید .
" اونقدی که فکر میکردم احمق نیستی هری !"
نایل با افتخار گفت و تیشرت سفیدو پشت سرش پرت کرد . تیشرت روی صورت جاش که خوابیده بود فرود اومد و دماغ و دهنش رو پوشوند بعد از اون صدای خرخرش به اندازه قبل بلند نبود . هری انتظار داشت اون بلند شه و تیشرتو به طرفشون پرت کنه ولی داشت خواب هفت پادشاهو میدید و اصلا متوجه نشد . به نایل با یه اخم منظور دار نگاه کرد . نایلم فهمید که باید روشو برگردونه تا هری بتونه بدون مشکل لباسشو عوض کنه .
" چیه ؟ میترسی قسمتای زنونتو ببینم ؟ "
هری به دوستش زل زد و نایل چشماشو چرخوند و برگشت تا با دیوار رو به رو بشه و به پسر اجازه داد یکم حریم شخصی داشته باشه . ولی تصمیم گرفت همچنان راجع به پارتی حرف بزنه . یکی از چیزایی که هری ازش متنفر بود این بود که وسط موقعیتای مزخرف باهاش صحبت کنن ، مثل وقتایی در حال تلاش برای جیش کردن بود و بقیه شروع میکردن به حرف زدن باهاش .
" اونجا یه عالمه دختر و پسر هستن که برای بدنت تشنه ان ، پس وقتی راه میری مراقب خودت باش مرد جوون."
ESTÁS LEYENDO
How to steal: someone's boyfriend [Persian Translation]
Fanfic[Completed] هری قاعدتا باید یه سال خیلی ملایم و بی دردسر توی کالج میداشت ، ولی یه نفر اونو ازین قاعده دور کرد کسی که حتی اونو به یاد نمیاورد...