14

1.5K 349 41
                                    

۱۴|بابانوئل بهم بگو

"از منتظر موندن تو فرودگاه متنفرم.اینجا پره از زنای سفید پوست که هیچوقتم به موقع به پروازشون نمیرسن."لویی همونطور که دستاشو جلوی سینش گره زده بود غرغر کرد,و هری سریع به دست لویی ضربه زد تا ساکتش کنه و به خانومی که اتفاقا با حرفای لویی یکی بود یه نگاه عذرخواهانه انداخت.اون خانوم یه پوزخند زد,دماغشو بالا گرفتو چمدونشو تو دستش جا به جا کرد و جوری وانمود کرد که انگار نه انگار تا چند لحظه پیش تو راهروها میدوید."مگه دروغ میگم هری?"

"نه,اما نباید اینجور چیزارو وقتی مردم نزدیکمونن بگیم."هری زمزمه کرد,اما لویی فقط سرشو به عقب پرت کردو خندید انگار که خنده دار ترین چیز تو دنیارو شنیده.

هری یه لبخند دندون نما از ته دلش زد,عاشق وقتایی بود که باعث خندیدن لویی میشد,چون خنده های لویی درست مثل خودش کیوت بود.تو راهشون به فرودگاه,وقتی که تقریبا ساعت ۴صبح بود خوابش برده بود.صدای خروپفش انقدر کیوت بود که هری بهش نزدیک تر شد تا بتونه بهتر بهش توجه کنه."تو فکر میکنی مامان بابات منو یادشونه?خواهرت چی اونم یادشه?اگه منو یادشون رفته باشه چی?اگه دوستم نداشته باشن چی?"

"اولا,فقط مامانم.اون سال گذشته از بابام جدا شد.دوما,اون تورو به خوبی یادشه,پشت تلفن وقتی درمورد تو بهش گفتم کلی جیغ کشید.سوما,خب من نمیدونم جما واقعا چه احساسی_"لویی با یه قیافه ناراحتو رنگ پریده بهش نگاه کرد.هری سریع دستشو گرفتو مثل همیشه برای آروم کردنش یکم فشارش داد."نفس بکش,اون احتمالا به اندازه مامانم هیجان داره.دوست نداشتنت سخته,تو زیادی دوست داشتنی هستی."

"واقعا دوست داشتنیم?!"لویی پرسید.موودش داشت تغییر میکردو حالش یکم بهتر بود.

"خب دیگه,داری از آب گل آلود ماهی میگیری."هری به شوخی گفت.به دستاشون که بهم قفل شده بود نگاه کردو لبشو گاز گرفت تا خیلی ضایع بازی درنیاره و لبخندش گنده تر نشه.اون وقتی نداشت تا توسط لویی درمورد اینکه همش قرمز میشه ازش سوال پرسیده بشه,و میدونس که اینجور موضوعات نیاز داشتن تا یه زمان بهتر درموردشون صحبت بشه.

"پرواز خط A"یه صدایی از اسپیکرای بالا سرشون اینو گفت.

اونا پروازB بودن,پس همونطور مردمو تماشا کردن که برای پرواز آماده میشدن و صف میبستن.لویی چشماشو مالوندو سرشو رو شونه هری گذاشت.زیر لب گفت"هری,تو Uno cardهارو آوردی?حوصلم سررفته."(Uno Cards بازیه هفت خبیث خودمونه,سرچ کنید عکساشو میاره.)

"آره تو کوله پشتیمن."هری جواب داد.دستشو آروم جوری که با آرنجش به صورت لویی ضربه نزنه برد سمت کیفش و زیپشو باز کرد."اه,مسخرست,فکر کردم با خودم آوردمشون."

"احمق."لویی زیر لب غرید.هری چشماشو براش چرخوند و زیپ کولشو دوباره بست."ما تا یه ساعت دیگه پرواز داریم.پس بیا تو این مدت همدیگرو بیشتر بشناسیم.بگو ببینم چه نوع پورنی رو دوست داری نگاه کنی?"

How to steal: someone's boyfriend [Persian Translation]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt