۱۲|بهشت تاریک
"هری,خوشحال میشم با دوست دخترم آشنا شی.این جِیده,ما دوساله که باهمیم"پری با خوشحالی گفت,بعد با نیش بازش برگشت سمت دوست دخترش.اون خیلی خوشگل بودو هری میتونست درک کنه که پری چرا انقدر دوسش داره,اون یه جورایی مدل بود.
جید موهای مشکی براق داشت که پاییناشو آبی کرده بود,که از نظر هری خیلی خاص بود چون پری تنها فرد با موهای رنگ شده بود که میشناخت.اون دستشو با مهربونی جلو آورد تا با هری دست بده"هی هری,به هرحال اسم قشنگی داری."
"جید هم خیلی اسم قشنگیه"هری با خوشرویی گفت همونطور که با جید دست میداد."شماها میخاین تایم استراحتو کجا برید?"
"ما میخواییم بریم فودکورت.تو و لویی هم میایین?"پری همونطور که به هری چشمک میزد پیشنهاد داد که باعث شد هری چشماشو براش بچرخونه.جید سرشو کج کردو ریز خندیدو باسنشو به دوست دخترش که مستقیم به چشمای هری خیره شده بود زد.
"اون دوست پسرته?"
"ای کاش باشه"هری زیر لب گفت.چشمای هری با چک کردن ساعت گرد شد.اگه به خودش نمیجنبید برای رفتن پیش لویی دیرش میشد,با شرمندگی به اون دوتا نگاه کردو عقب عقب راه رفت"امروز نمیتونم,اما شاید یه وقت دیگه,هوم?بعدا میبینمتون گایز"
همونطور که تو راهرو میدویید شنید که اون دوتا خداحافظی کردن,بند کیفشو محکم گرفت تا از سرعت زیادش نیفته.طبیعتا اگه کسِ دیگه ای بود هری اینجوری کل راه رو نمیدویید تا بهشون برسه,اما ازونجایی که این لویی بود پس کل مدت به سرعت نور حرکت میکرد.امشب اونا قرار بود تا یه قرار درس خوندن داشته باشن چون هری فردا امتحان جبر داشت و هری درمورد چیزایی که داشتن یاد میگرفتن خیلی کم میدونست,پس لویی بهش لطف کردو پیشنهاد داد تا در عوض اینکه یه روز بشینن پای نتفلیکسو تیوی شو هارو ببینن بهش درس بده,و هری کی بود که بخواد مخالفت کنه?
وقتی به اتاقشون رسید دیگه نفسی واسش نمونده بود.با پاهای دردناکو گلوی خشک شدش وارد اتاق شدو درو پشت سرش بست و وقتی که دیگه نتونست رو پاهاش وایسته رو زمین ولو شد.از اون طرف اتاق یه صدای ریز خنده میومد که مطعلق به کسی نبود جز لویی.هری ناباورانه به اون صدا لبخند زدو با سرگیجه بلند شد.اون میتونست با اون استقامتی که داشت یه قهرمان دو باشه,اما به هرحال حالشو نداشت که چیزی مربوط به ورزش انجام بده,واسه همین به تحصیلاتش میچسبه."هری,تو کل راهو داشتی میدوییدی?!"
"شاید"هری وقتی کیف کتاباشو لبه تخت لویی میذاشت نفس گرفتو بهش لبخند زد"من فقط واسه درس خوندن خیلی هیجان دارم."
"اوه لعنتی,یه جورایی امیدوار بودم ازینکه قراره منو ببینی هیجان داری,اما انگار اشتباه میکردم"لویی با بازیگوشی گفت و هری حس کرد داره آب میشه واسه همین رو بازوی خودش کشید تا مطمعن شه هنوز کامله.وقتی بحث لویی میشد اون از شدت علاقه دیوونه میشد"روزت چطور بود?"
هری همونطور که داشت وسایلشو از کیفش درمیاور شونه هاشو بالا انداختو دستاشو تکون داد"خیلی آروم بود,چیزی نیست که بخاطرش جشن بگیریم,روز تو چطور بود?"
"افتضاح,"لویی خیلی رک گفت,هنوزم سعی میکر د خوشحال به نظر بیاد."لیامو زین رو در حال بوسیدن همدیگه تو زمین ورزش دیدم وقتی داشتم فوتبال تمرین میکردم,اگه بخوام با خودم روراست باشم واقن قلبم شکست,اما فکر کنم باید هممون بعضی موقع ها از یسری چیزا بگذریم,درسته?حتی اگه طرف مقابل اصلا سختی نکشه,اما من میکشم.متاسفم.این داره خیلی ناراحت کننده میشه,مگه نه?"
"نه نه,مهم نیست,اگه تو میخوای درموردش حرف بزنی من سراپا گوشم,لویی."
"میخوام که درموردش حرف بزنم,اما درمورد ری اکشنت نگرانم.فعلا پیش خودم نگهش میدارم,یا میتونیم وقتی من حالم یکم بهتر شد رموردش حرف بزنیم.اونجوری من دیگه احساساتی نمیشمو توعم منو درحال گر_"لویی قبل اینکه دستشو تو موهای کاراملیش ببره و یه نفس عمیق بگیره حرفشو قطع کرد"به من توجه نکن.بیا شروع کنیم,دفتر جبرتو در بیار."
"لویی"
"بله هری?"
"من خیلی درمورد...خب,من نمیدونم چجوری درمورد این چیزا حرف بزنم اما قول میدم من همیشه اینجام تا به حرفات گوش کنمو راه حلای نصفه نیمه بهت بدم."هری خیلی محتاطانه هر کلمه رو انتخاب کردو جواب داد طوری که زیر فشار لکنت نگیره.لویی واسه چند لحظه ساکت بودو بعدش یه لبخند اومد رو لبش,و دنیا یه بار دیگه به جریان درومد.لبخند به لب اون پسر اوردن مثل یه فضیلتو خوشی بود براش,و این قلبشو به پرواز درمیاورد."من احمق به نظر میرسم,مگه نه?"
"نه,نیستی.تو تنها کسی هستی که اخیرا لبخند واقعی رو,رو لبم آورده,هومم."لویی آروم گفت,اما هری اونو فهمید.البته که اون به هر کلمه ای که لویی به زبون میاورد توجه نشون میداد,هرچیزی که اون میگفت ارزش داشت.اون میخواست بدونه وقتی همدیگرو دوباره دیدن از نظر لویی اون همونقدر غیر عادی به نظر میومد,میخواست بدونه اون پسر وقتی اولین بار تو چشمای هم نگاه کردن چه فکری کرد.اون میخواست بدونه قلب لویی هم هروقت که دهن هری باز میشد تا حرف بزنه تو سینش به شدت میکوبید,و میخواست بدونه لویی میتونه بفهمه عشق چجوریه."هری,میونم یه سوال بپرسم?"
"بپرس"
"یادت میاد وقتی بچه بودیم یه روز رفتیم زمین بازی جدیدو تاپ رو امتحان کردیمو من خیلی رفتم بالا تا اینکه افتادم زمین?"لویی با یه خنده کوچیک پرسید,هریم با تکون دادن سرش خندید.میدونست دقیقن منظورص کدوم روزه.لویی مجبور شد بره بیمارستانو عاخرشم دستش تا یه هفته تو گچ بود و فقط به هری اجازه داد تا امضاش کنه چون بقیه 'شپشو' بودن."این واقعا یادم میاره که الانم چقدر اونجوریم.من خیلی بالا تو ابرا بودم,خیلی خوشحالو سرخوش بودم,اما بعدش همه چی تموم شد.مثل یه لامپ سوخته ام."
"و منم با یه دونه جدیدش عوض نمیکنم"
این خیلی مسخره بود,هری"
"عاره مثل مثال تو."
...
ووت و کامنت فراموش نشه =)❤️
YOU ARE READING
How to steal: someone's boyfriend [Persian Translation]
Fanfiction[Completed] هری قاعدتا باید یه سال خیلی ملایم و بی دردسر توی کالج میداشت ، ولی یه نفر اونو ازین قاعده دور کرد کسی که حتی اونو به یاد نمیاورد...