5

2.1K 431 186
                                    

۵| منو سرکوب کن

به طرز سورپرایز کننده ای ، هری تونست خوابگاه جدیدشو خودش پیدا کنه. مامانش وقتی که در حال جا به جایی بود اینجا رو براش گرفته و دیگه مجبور نبود خودش اینکارو بکنه . سالن خوابگاه با کمترین مقدار آدما پر شده بود ، که خب در اکثر مواقع خیلی ساکت بود و باعث میشد هری فوق العاده قدر دان باشه . دستش روی دستگیره در نشست و چرخوندش ، حس میکرد به همون مقداری که افکارش زیاد و زیادتر میشن ، عصب هاش بیشتر داغ میکنن.

اگه هم اتاقیش شلخته بود و لباس زیراشو تو تمام اتاق ولو میکرد چی ؟ اون عادت داشت که یه اتاق مستقل برای خودش داشته باشه و این فکر که باید با یکی شریک بشه براش عجیب بود . بعد از جمع کردن شجاعت کافی ، هری در اتاق رو باز کرد و وارد شد . ولی دیدن صحنه ای که لویی کف اتاق روی زین سوار شده (روش نشسته در واقع ) باعث شد تقریبا سکته کنه .

وقتی هری اونا رو دید ، لبهای لویی به گردن زین چسبیده بودن . وقتی شنید یه نفر وارد اتاق شده سرشو بالا اورد ، چشمهاش گشاد شدن و یکمی خجالت زده به نظر میرسید . از روی زین بلند شد و با گونه های قرمز ایستاد . و زینم همون کارو کرد .

" اوه ، سلام هری . به خاطر اینکارمون شرمنده !"

در حالی که اون شرمنده به نظر میرسید ، زین داشت پوزخند میزد و در حالی که به هری زل زده بود ، از خود راضی ترین قیافه ممکنو گرفته بود . از قصد اونو نادیده گرفت و دستاشو دور پهلوی لویی حلقه کرد

" من دارم میرم بیبی ، کلاس هنرم الاناست که شروع بشه . نمیخوام دیر برسم."

لویی لب پایینیشو جلو داد و لب و لوچشو آویزون کرد .هری لبخندشو قورت داد چون لویی براش زیادی کیوت بود .

خدایا ، من خیلی آدم افتضاحیم ؟

هری با خجالت فکر کرد . زین خودشو جلو کشید و روی سر لویی رو به آرومی بوسید . دستاش پشت لویی کشیده شدن.

" ولی گفتی امروزو بیخیال میشی ، زد "

" شاید دفعه بعد ، باشه ؟ بعدا باهات حرف میزنم . خدانگهدار، هری."

زین در حالی که یه لبخند مصنوعی روی لبش بود هری رو هل داد و از اتاق بیرون رفت ، در رو پشت سرش بست و اون دو تا رو تنها گذاشت . لویی یکم گیج و منگ به نظر میرسید ، چون چشماش هنوز به در بسته خیره شده بودن و چهره اش غیر قابل خوندن بود . ولی وقتی هری گلوشو صاف کرد به حالت عادی برگشت .

" خب، به خاطر همه چی معذرت . هم اتاقی ، آره ؟ باحال نیست ؟ "

لویی در حالی که لبخند میزد گفت و هری خوشحال بود که لااقل این واقعیه . لویی به سمت کیفایی که روی تخت هری ریخته بود نگاه کرد و از حاش تکون خورد ، به پسر مو فرفری نگاهی انداخت که انگار میخواد اجازه بگیره .

How to steal: someone's boyfriend [Persian Translation]Where stories live. Discover now