نامه هجدهم

41 20 11
                                    

هی الیس ،
امروز صدای هم کلاسیم رو شنیدم :|
هم کلاسی کلاس ِ نویسندگیم، لعنتی چه صدایی داره!
اولش حسودی کردم ولی کم کم گریه کردم، تو ایران داره تلف میشه :))))

لعنتی خیلی خوبه!
حالا بماند،
همه ما این حس گوه رو داریم که گاهی اوقات نیاز داریم، از همه آدم و همه کس متنفر بشیم؟
من الان اونه، اونم.
حس می کنم ازهمه دورم. و از همه بدتر من متعلق به این دنیا نیستم، کلا هیج جایی.
درد داره، کلا با کسی عکس نمیگیرم هرکی با من عکس داره خیلی خوش شانس بوده!
الان می خوام اعتراف کنم، من حسودم، همه حق دارن باشن.
لعنت به من،
حسِ حسادت مثل آتیش زدن روح ما رو می خوره.
از این بخش خودم، متنفرم.
انقدر از این بخش متنفرم که حس می کنم دوست دارم خودم رو از برج میلاد پرت کنم پایین.
بعد گوشتمو زنده زنده بسوزونم و از گوشت خودم کیف بسازم.

شما چی؟
میشه,room بخونید ؟حس می کنم بهترین بوک داستانی منه:|

For AliceWhere stories live. Discover now