امروز وحشناک بود.
علاوه بر اینکه خبر مرگ خیلی ها رو شنیدم، جدی وحشناک بود.
انسان چقدر می تونه تحملش کم بشه و خودش رو رها کنه.
یه دوست داشتم از خودکشی متنفر بود، هربار التماسم می کرد نگمش.
و در اخر خودش این کار رو کرد، هر بار خبر مرگ یکی رو می شنوم.
درد داره.
و جالبه امشب انقدر بی حس شدم که نوشتن برام مهم تر شد.
دوست خودم، الان حالش خیلی بده، بعد من جای دلداری اینجام!
عجیبه،کل نظام خلفت.
برام مهم نیست که بگم از خودم و خدام متنفرم، با دنیام.
تقصیر هیچ کس نیست، شاید!
شاید، انسانیت؟
در کل درد داره، و حس درد تا واژه درد یه عالم فاصلس.
در ارامش باش، غریب ناآشنا.