۵

1.4K 71 11
                                    

در حال تماس تصویری با خواهرم سارا بودم، برایش دست تکان دادم، پدرم وارد کادر شد.
کمی صاف نشستم و گفتم: سلام بابا
کنار سارا نشست: سلام دخترم
- فرانسه خوش می گذره؟
پدر سری تکان داد و گفت: آره ولی هوا خیلی سرده
-چی کار می کنید
پدر- دوشنبه رفته بودیم دخمه مردگان پاریس (به فرانسوی: Catacombes de Paris) زیرزمینی که محل نگهداری بقایای بیش از شش میلیون نفر بود ، واقعا جالب بود
مثل همیشه داشت درس می داد.
چندشم شده بود اما سر تکان دادم و گفتم: چه خوب!
صدای مادرم آمد : بهش بگو فردا بره بخش امانات فرودگاه بسته رو تحویل بگیره، حواسش به مصرف کرم ها باشه ، حتما ابرسان رو بعد از هر بار شستن دست و صورت بزنه ، مارکش خیلی خوبه
من هم داد زدم : چشم مامان
پدر گفت: رفتی موسسه ملکان؟
-بله
پدر- چطور بود؟ از کارت راضی هستی؟
چه جور هم!!! اما در عوض لبخند زدم: بله دارم راه می افتم
خواهرم با مسخرگی گفت: من که بعید میدونم
برایش شکلکی در اوردم ، بابا به هردویمان چشم غره رفت و گفت : باشه مراقب خودت باش
وقتی تماس قطع شد نفس راحتی کشیدم،لپ تاپ را بستم و رفتم سریخچال، غذایم را بیرون اوردم و گذاشتم داخل ماکروفر.
تلوزیون را روشن کردم و گذاشتم صدایش داخل خانه بپیچد.
بعد عروسک خرس خیلی بزرگم را از اتاق بیرون کشیدم و کنارش لم  دادم.
ریز ریز به خرس گفتم: تو چقدر نرمی پشمالو
وقتی غذایم را خوردم ، مسواک زدم و به تختم رفتم.
روز بعد در شرکت باز هم به تایپ گذشت اما از سرعتم راضی بودم.
ملکان را اصلا ندیدم فقط شنیدم به منشی چیزی گفت و به اتاقش رفت.
ساعت دو و نیم بود که بالاخره بلند شدم تا به فرودگاه بروم و دستور مادرم را اجرا کنم ، ملکان عصبی در راهرو ایستاده بود ، اهسته گفتم: سلام
و اضافه کردم: آقای دکتر
فقط سرتکان داد و گفت : ژاله زنگ زدی آژانس؟ ماشین کوفتی امروز که کار دارم روشن نمیشه
صدای منشی آمد: زنگ زدم ، گفت ماشین نداره ،با مرادی برو
ملگان غرید: مرادی چه میدونم کدوم گوریه الان
خواستم بروم که گفت : تو ماشین داری؟
نگاهش کردم و گفتم: ماشین بابام امروز اوردم که برم.....
وسط حرفم امد:منو برسون بعد هرجا میخوای بری برو
مردد بودم، اما او سکوتم را به پای جواب مثبت گذاشت و راه افتاد.
با پر رویی به دنبالم آمد و جلو نشست، همان طور که کمربندم را می بستم و آینه را تنظیم می کردم با پایش ضرب گرفته بود. بوی ادکلن و سیگار ماشین را فرا گرفته بود.
به راه افتادم . گفت: می خوام برم خونه
پشت چراغ قرمز ایستادم ، گفت: دریا با پرستارش دعواش شده ، زن احمق! بهش گفتم بچه ی من حساسه
و بعد گفت:این ماشین اگه تند بری خراب میشه؟
متعجب نگاهش کردم ، گفت: تندتر برو دیگه
-شلوغه، نمی تونم سبقت غیرمجاز بگیرم که
تقریبا منفجر شد: غیرمجاز؟
و بعد نفسش را بیرون داد و گفت: تو اصلا گواهینامه داری؟
با عصبانیت گفتم: بله دارم
غر زد: دکتر عمادی چه دختر دست وپاچلفتی بار آورده، من اگه دریا مثل تو بشه خودم می برم می اندازمش تو دریا!!!
خیلی بهم برخورد و گفتم : من دست و پاچلفتی نیستم
گفت: بپیچ راست
پیچیدم و گفتم: شما الان برای دخترتون ناراحتید ولی نباید به من توهین کنید
گفت: توهین نبود... توصیف بود خانم عمادی
نزدیک خانه اش توقف کردم، از ماشین بیرون پرید، بدون تشکر!
شیشه ها را پایین کشیدم و کولر را روشن کردم تا بویش از ماشین بیرون برود.
انگار فایده ای نداشت. از داشبورد اسپری خوشبو کننده ی ماشین پدر را بیرون اوردم و چند بار اسپری کردم.
و بعد یک چیزی فهمیدم، بوی ملکان به آن شدت در ماشین نبود، در ذهنم بود!
آمدم راه بیفتم اما دیدم در خانه ی ملکان باز شد و دخترش بیرون دوید، پا برهنه بود و فقط یک کلاه از جنس جین به سر داشت ، از دور شبیه پسر نوجوانی به نظر میرسید.
داشت فرار می کرد، نمیدانم آن لحظه چه فکری کردم اما اسمش را فریاد زدم : دریا
ایستاد و نگاهم کرد، پیاده شدم و گفتم: کجا میری
تا خواست حرفی بزند ملکان از در خانه بیرون امد و صدایش زد ، دریا مردد به من و ماشین نگاه کرد و فوری سوار شد و گفت: منو از اینجا ببر، تو را خدا
به ملکان نگاه کردم ، آن دور ایستاده بود و چهره اش آشفته و خسته بود.
سوار شدم و گفتم : کجا میخوای بری؟
دریا: نمیدونم فقط بریم
حرکت کردم. دریا با راه افتادن ماشین خیالش راحت شد، نفس عمیقی کشید و بعد گفت: اسپری زدی تو ماشین؟
عصبی روی فرمان ضرب گرفتم و گفتم: کجا برم اخه؟
دریا با خیال راحت به صندلی تکیه زد و گفت : خودت کجا میخواستی بری
- میخواستم برم فرودگاه
و فکر کردم اگر تو و پدرت بگذارید.
دریا نگاهم کرد: چرا ؟میخوای بری مسافرت؟
- نه یه بسته باید تحویل بگیرم
دریا سرتکان داد و گفت : منم باهات میام
- تو که کفش نپوشیدی، لباست هم که راحتیه
دریا : خب می مونم توی ماشین تا تو برگردی
بعد گفت: اسمت رو یادم رفته
- اسمم سدره است
- سدره یعنی چه؟
- اسم یه درخت توی بهشت
سرتکان داد و گفت: قشنگه، پلیر خرابه؟
خدایا این اخلاقش مثل خود ملکان بود. موزیک پلیر ماشین را روشن کردم و صدای موسیقی سنتی فضای ماشین را گرفت.
دریا صورتش را جمع کرد: این چیه دیگه
- ماشین بابامه و اهنگ هایی که اون گوش میده
دریا گفت : خوشم نمیاد، کابل رو بده با گوشیم اهنگ بگذارم
از جیبش گوشی را بیرون اورد و بعد جو ماشین به کل عوض شد، خندید و گفت: دیدی به این میگن اهنگ
لبخندی زدم، تا فرودگاه با هم حرف زدیم ، باهوش بود و با نمک. از مادرش پرسیدم
- وقتی دو سالم بود از هم جدا شدن، باورت میشه ؟ من وقتی به دنیا اومدم فرهود بیست سالش بوده و مامانم هجده!! با هم دوست بودند که مامان حامله میشه و بعد مجبور میشن عروسی کنند ، با هم خوب بودند تا اینکه فرهود دیوونه میشه و انقدر دعوا میکنه و با مامان کتک کاری کردند و جدا شدند، من پیش مامانم موندم و بابا هم رفته بود دانشگاه، وقتی دکتری گرفت من ۸-۹ ساله ام بود، مامان نمیخواست منو بهش بده اما رفت شکایت کرد و دادگاه حکم داد من بیام پیشش.
چه زندگی سختی، ارام پرسیدم: تو دوست نداشتی پیشش باشی؟
- پیش فرهود؟ ... نه من میخوام برم پیش مامانم، مامان یه دوست پسر باحال داره ، اسمش کامیه، من و کامی تا وقتی اونجا بودم با هم خیلی خوب بودیم اما فرهود نگذاشت
سعی کردم تعجبم را پنهان کنم .
دریا: بابا مامان توچی؟
- با هم خوبن، الان رفتن فرانسه پیش خواهرم
دریا چشم هایش برقی زد و گفت: واقعا؟
سر تکان دادم . به فرودگاه رسیده بودیم . گفتم : همین جا بمون تا من برگردم.

هرجا که تُوییWhere stories live. Discover now