۴۴

945 60 23
                                    

یک بار که خیلی ناراحت بودم، مونا برایم کمپوت خریده و توی پارک با خنده خوردیم.
حالا کنار میز وسط آشپزخانه ایستاده بودم و کمپوت آناناسی جلوی رویم بود.با مونا تلفنی حرف زده بودم و عکس اشکان را هم برایش فرستاده بودم، گفته بود که خوب است، حتی با خنده ادامه داده بود مبارک باشه!
پوزخند زدم، چه مبارکی؟ مدام داشتم اشکان را با فرهود مقایسه می کردم و در این مقایسه اشکان بود که کم می اورد، یک قطعه از کمپوت خوردم و فکر کردم چرا کسی را که به من علاقه ای ندارد این همه دوست دارم؟ یک مرد مغرور و هوسباز که به هیچ چیزی پایبند نیست؟ بعد یاد مهربانی اش می افتادم و درکی که از حال من داشت، او خیلی خوب می فهمید.
چطور می توانستم دوستش نداشته باشم با آن موهای فر درشت و لبخند طلایی، دندان های سفید و مرتب و چشم های عمیق و شوخ طبع، به بوی عطرش فکر کردم و بعد باز دلتنگ شدم.
صدای زنگ گوشی ام بلند شد، با فکر اینکه فرهود باشد دویدم سمت گوشی اما اشکان بود، بی حوصله جواب دادم : بله
با انرژی گفت: سلام عزیزم
حس تهوع به من دست داد، هنوز هیچی نگذشته چه صمیمی شده بود، سرد گفتم: سلام
- خوبی؟
- مرسی
- بدموقع زنگ زدم؟
- نه!
- مطمئنی؟
- آره
- خب چه خبر، چه کار می کنی؟
نفس عمیقی کشیدم، چه خبری باید باشد، چه خبری می توانست در زندگی من باشد زمزمه کردم: سلامتی
- زنگ زدم ببینم اگه برنامه ای نداری امشب بریم با هم شهربازی!
متعجب گفتم: شهربازی؟؟؟!
با ذوق گفت: آره از موسسه بهمون بلیت ۷۰ درصد تخفیف دادن، باورت میشه؟ هفتاد درصد، یعنی همه بازی ها مفت درمیاد.
تکرار کردم: از موسسه ؟
- آره از طرف مدیر موسسه! آقای ملکان بنده نوازی کرده، حالا نظرت چیه میای؟
مکثی کردم، حوصله ی شهربازی را نداشتم، دلم انگار مُرده بود، مثل پیر شدن می مانست. اما نباید به این حال ادامه میدادم، بالاخره گفتم: باشه میام.
- پس ساعت ۷ میام دنبالت
باید برای خودم لباسی میخریدم که کمی رنگ داشته باشد، زندگیم را رنگ سیاه و خاکستری پوشانده بود.
سریع حاضر شدم و با آژانس به مرکز خرید رفتم، لباس ها را با وسواس نگاه کردم، رنگ ها و مدل های مختلف را، چقدر از این دنیا دور بودم. بالاخره یک مانتوی جلوباز زیبا و شلوار و شالی که بهش بیاید پیدا کردم، از خریدن کیف منصرف شدم می توانستم یکی از کیفهای سارا را بردارم، برای خریدن کفش پاشنه بلند مردد بودم. اما بالاخره یک کفشی پیدا کردم که خیلی با لباسهایم هماهنگ بود. تصمیم گرفتم که بخرم.
وقتی برگشتم، از غذاهای پخت گلبانو خوردم و حمام کردم، موهایم را بر طبق یک فیلم اینستاگرامی پیچیدم و بستم، اگرچه شکل فیلم نشد اما به نظر خودم خوب بود، بعد از مدتها آرایش کردم و حاضر شدم، نزدیک ساعت ۷ بود که اشکان زنگ زد، کفش ها را پوشیدم و در حالی که سعی می کردم تعادلم را حفظ کنم منتظر آسانسور ایستادم که در آپارتمان فرهودملکان هم باز شد، روژان و فرهود دست در دست هم خارج شدند، فرهود نگاهی به من انداخت و برای اینکه جلوی روژان تابلو نباشد با هم حرف نزدیم. اما نگاهش ادامه داشت، روژان به علامت آشنایی فقط سری برای من تکان داد و بعد آسانسور رسید، من هم کف پیاده شدم و می دانستم فرهود و روژان به پارکینگ می رفتند.
گوشی ام زنگ خورد، اشکان در ماشینش در طرف دیگر خیابان منتظرم بود، لبخندی زدم و تا خواستم رد شوم و به سمت ماشینش بروم بوق ممتد ماشینی من را از جا پراند، با عصبانیت از این بی ملاحظگی برگشتم تا حرفی بزنم که دیدم ماشین ملکان است.
شیشه را پایین کشید و گفت: حواست کجاست
حواسم بود، وقتی رد می شدم ماشینی نبود وماشین او یک دفعه سبز شده بود، همه اش عمدی بود، اخمی کردم و به راه افتادم، اشکان از ماشینش پیاده شده بود با نگرانی گفت: چی شد خوبی؟
سر تکان دادم و گفتم: خوبم بریم
سوار شدم.
لحظاتی بعد در حالی که راه افتاده بودیم .
اهنگی گذاشت و گفت: خیلی قشنگ شدی
لبخند کمرنگی زدم و گفتم: ممنون
صدای زنگ گوشی ام بلند شد با دیدن شماره ی فرهود جا خوردم، مدت ها بود به من زنگ نزده بود، برای اینکه اشکان متوجه نشود سعی کردم عادی جواب بدهم: سلام
-کجا داری میری؟
صدایم را صاف کردم: بیرونم
- آره دیدمت! حالا که نمیتونی جلوی اون اشکان احمدی با من حرف بزنی فقط گوش کن بچه، اون برنامه ی شهربازی رو من با پخش کردن بلیت تخفیف دار توی موسسه ام چیدم، پس میدونم داری کجا میری، اونجا می بینمت
و قطع کرد.
به جلو خیره شدم، اشکان پرسشگرانه نگاهم کرد، گفتم: میشه صدای اهنگ رو زیاد کنم؟
- آره راحت باش
کوبش بلندگوها باعث میشد کمتر به کارهای فرهود ملکان فکر کنم، رسیدیم به شهربازی و شب شلوغی هم بود، در صف ورودی منتظر بودیم. همان طور چشم می چرخاندم که فرهود را ببینم، اشکان کنارم بود و داشت حرف میزد اما من نمی شنیدم،تا جایی که گفت: خوبی؟
سر تکان دادم که گفت: انگار حواست پرته.
نگاهش کردم و الکی لبخند زدم و گفتم: بریم نوبت ماست
وارد شدیم صدای جیغ و حرف و سوت می آمد و وسایل بازی مختلف با سرعت در حال چرخیدن و حرکت بودند و مردم مدام در رفت و آمد می کردند.
- اول کدوم بازی رو میخوای؟
به ترن نگاه کردم اما می ترسیدم برای همین ماشین برقی را انتخاب کردم، توی صف بودیم که با شنیدن سلام و احوالپرسی اشکان سر بلند کردم، فرهود ملکان کنار ما ایستاده بود.
اشکان با چاپلوسی گفت: چه خبرا آقای دکتر؟
فرهود لبخندی زد و گفت: دخترم رو آوردم امشب یه کم بازی کنه و هوایی عوض کنیم
با طعنه اضافه کرد: نمی دونستم کارمندام با هم قرار می گذارن!
- کارمند سابق!
مثل خودش لبخند زدم، فرهود ملکان توی چشم هایم نگاه کرد و گفت: نکته ی خوبی بود!
اشکان گفت: بابت بلیت ها دستتون درد نکنه آقای دکتر، به موقع بود
فرهود- بالاخره کار کردن توی موسسه ملکان یک سری مزایایی هم باید داشته باشه
صف جلوتر رفت و اشکان تعارف کرد: بفرمایید اقای دکتر
فرهود- نه من همین جا هستم، شما رو نگاه می کنم
اشکان دست من را گرفت و وارد جایگاه ماشین ها شدیم، لحظه آخر نگاه فرهود را دیدم که به دست من در دست اشکان زل زده بود.
در حین بازی هر بار نگاه میکردم فرهود را می دیدم که به تماشا ایستاده بود.
وقتی تمام شد برای اینکه از فرهود دور بشوم به اشکان گفتم: میخوام برم دستشویی
اشکان- باشه بیا بریم
از فرهود دور شدیم و به طرف سرویس بهداشتی رفتیم، اشکان گفت: تا تو بری من میرم  دکه ی پایینی یه کم خوراکی بگیرم
سرتکان دادم به دستشویی رفتم و خودم را در آینه اش برانداز کردم،دیدن خودم در لباس روشن عجیب بود اما خوب و مرتب بودم با این حال رژ لبم را پررنگ کردم و از دستشویی بیرون آمدم که کسی دستم را کشید خواستم جیغ بزنم که با دیدن صورت جدی فرهود ساکت شدم، به شدت ترسیده بودم، من را به پشت دیوار محوطه ی دستشویی که خلوت بود کشاند و روبه رویم ایستاد اخم هایش در هم بود، خواستم فرار کنم که نگذاشت و جلو امد عقب عقب رفتم و کاملا به دیوار چسبیدم،شالم از سرم افتاده بود و نفسم در نمی امد به زحمت گفتم: چی میخوای؟؟
نگاهم کرد خیلی جدی و گفت: برای چی انقدر ظاهرت رو عوض کردی؟ به خاطر این یه الف بچه؟
صورتش را مقابل صورتم گرفت و گفت: می دونی چی میخوام؟میخوام به دوست جدیدت یاد بدم پاشو اندازه ی گلیمش دراز کنه و به چیزی که من میخوام چشم نداشته باشه، میخوام تو ام بفهمی که نمی تونی هرکاری که دلت میخواد بکنی
- ولم کن!
خیلی جدی گفت: ولت نمیکنم
- جیغ می‌کشم ها
فرهود- یک جیغ وسط این همه جیغ و داد و شلوغی شهربازی؟؟
- امتحان میکنم
فرهود- پس بگذار منم یه چیزی رو امتحان کنم
فوری سرش را جلو آورد و درست زیر لاله ی گوشم را بوسید، اما پس نکشید و همان طور که نفسش قلقلکم میداد به نرمی گفت: جیغ بزن
خشک شده بودم، قرار نبود اعتراف کنم اما این کارش لذت بخش بود، گرمایش را کاملا حس میکردم و بوی عطرش مشامم را پر کرده بود، حالا قلبم به شدت می کوبید که گفتم:گفتی تا من نخوام کاری با من نداری
کنار گوشم گفت: اون وقتی بود که انقدر سکسی نبودی
لبهایش را روی خط فکم کشید تا نزدیک لبهای من، و دست هایش را روی بدنم جا به جا کرد، خیلی خفیف لرزیدم آرام زمزمه کرد: حس میکنی واقعا چی میخوای؟!
میخواستمش، با تمام وجودم میخواستمش، اما نباید به حرف دلم گوش می کردم، وقتی متوجه شدم که چشم هایش خمار شده و دیگر فکر نمی کند فرار کنم، به عقب هولش دادم و از او و نگاه ناباورش دور شدم.

هرجا که تُوییWhere stories live. Discover now