عشق مرا پس میزند و ٬
من ٬
باز به سراغش
میروم .
~
فکر نمیکردم روزی برسد که درگیرت
باشم .
درگیر بمعنای درگیر تو و عشق و
عاشقی ؟ نه ، هرگز .
درگیر بمعنای تلاش برای رهایی از تو .
در هر صورت من را چه به عشق
عاشقی ؟ عشق هیچوقت به سمت من
نمی آید .
من فقط درگیر کندن تو از خودم و احساسات شکسته ام هستم .
تو مثل نخ بخیه ، به زخم من چسبیده ای و در نمیایی.
و من میدانم که نخ بخیه را سرانجام خواهم کشید ؛
چه زخم بدتر خون ریزی کند و دریاچه
خون تشکیل شود ، چه جایش بر
پوستم تا ابد خاری در چشمم باشد .
YOU ARE READING
My Thoughts
Random" چیزهای زیادی باقی مانده تا نوشته شوند " | Don't look for ending in this book .this book will be open forever |