و گاه باید خودشیفته بود ، مانند نارسیس ؛ هنگامی که هیچکس را نداشت و تنها زیبایی اش را داشت ، ترجیح داد به خود تکیه کند تا محبت دیگران را گدایی کند.
در تنهایی خود سوختن ، بهتر از اینست که به گدایی محکوم شوی ؛ آن هم گدایی عشق و دوستی .
نارسیس به حدی از آگاهی رسیده بود
که عمیقا شیفته خودش شده بود و
آیا همین دوست داشتن خودش ، حسادت خدایان را برنیأنگیخت؟به راستی که انسان دشمن بزرگ و تنگ
چشمی خواهد شد وقتی کسی را ببیند
که متفاوت است ، کسی را ببیند که برای او ارزش قائل است و حتی به او
محبت میکند !آیا دوره ای فرا رسیده که دوستی و محبت با همنوع خود قرار است جرم محسوب شود ؟ آیا به جایی رسیده ایم که باید از همدیگر فرار کنیم و به نارسیس درون پناه ببریم ؟
انسان از آگاهی زیاد ، خودشیفته میشود و میداند که عمیقا عاشق خود شده است و راه بازگشتی نیست.
پس بعد از مرگش ،از خاکسترش عصاره آگاهی تراوش کرده و بوی مست کننده نرگس همه جا را فرا میگیرد.
YOU ARE READING
My Thoughts
Random" چیزهای زیادی باقی مانده تا نوشته شوند " | Don't look for ending in this book .this book will be open forever |