د.ا.ن پسرا ( سوم شخص ) :
به ساعت طلایی رنگش که خیلیا میگفتن اون فقط برای دخترا ساخته شده ولی این دقیقا چیزی بود که لیام فکرشو نمیکرد ، نگاه کرد .
پنج دقیقه از ساعت کلاسشون گذشته بود و همه داشتن خیلی عادی یا با هم حرف میزدن یا تو رویای خودشون غرق بودن.
مثل لویی که معلوم بود در حد مرگ نگران هری ای بود ، که هنوز خبری ازش نشده بود . پس برای اینکه حداقل جلسه اول کلاسشون دیر تر از این نرسن ، زین گفت :
ز : دوست ندارین بریم سر کلاس ؟
لی : مگه ساعت چنده ؟
ز : ده و پنج دقیقه !
شان : تا جایی که یادمه کلاسمون ساعت ده بود غیر اینه ؟
لو : نه غیر این نیست بچ و هری هنوز نیومده ... میتونین اینو درک کنین و یکم با من احساس همدردی کنین ؟
لویی این حرفشو با عصبانیت و صدای بلند و صد البته نگرانی ای که تو چشمای دریاییش موج میزد گفت و زین در جواب بهش گفت :
ز : هی پسر خودتو نگران نکن هممون هری استایلز رو میشناسیم و من حاضرم شرط ببندم که خواب مونده !
لو : اگه اینطور نباشه چی ؟
ز : تو دیوونه ای لویی من مطمئنم که اون فقط خواب مونده ! چرا بهش یه زنگ نمیزنی ؟
لو : اگه خواب باشه و گوشیش زنگ بخوره خوابش میپره زی .
ز : برو بابا حالمو بهم زدین . شما دو تا دیگ گند عاشقی رو در اوردین .
لیام در ادامه حرف زین گفت :
لی : لویی ما همین الان میریم سر کلاس و تو هم اون کون مبارکتو تکون میدی و میای سر کلاسِ فاکیمون میشینی تا بهت بیشتر از این بد و بیراه نگفتم فهمیدی ؟
زین دقیقا چی شنیده بود ؟! این همون لیام پین بود ؟! نه واقعا همون بود ؟!!
با چشمای درشت نگاهشو به لیام دوخت و بعدش برای اینکه عکس العمل بقیه رو ببینه ، بهشون نگاه کرد .
اینکه همشون عادی بودن شدیدا باعث تعجب زین شد ... حتی نایل و شان داشتن باهم حرف میزدن و اصلا هم براشون مهم نبود !
پس این لیام پین واقعیه .
ظاهرا همه با این لیام اشنایی داشتن جز زین !
به لویی نگاه کرد و اون پسر شونه بالا انداخت ... چیزی نگفت ولی وقتی شروع به راه رفتن کرد ، زین به خوبی فهمید که حرف لیام کار خودشو کرده !
پس اون هم سعی کرد عادی باشه و به سمت کلاس حرکت کرد !
به کلاس رسیدن و لویی اول یه نگاه به پشت سرش یعنی زین ، لیام ، شان و نایل کرد و سرشو تکون داد و به در کلاس ضربه زد .
YOU ARE READING
OUR HELL *~z.m~*
Fanfictionزین: بهشت چیه ؟ هری : بهشت هِشت هِشت زین : فاک یو هزا بهشت واقعا یعنی چی ه : ببین چشاتو میبندی و دیگ نمیتونی به این دنیا برگردی دو تا در جلو خودت میبینی اون دری که قفله و نمیتونی بازش کنی بهشته ولی در دوم از قبل برامون بازه بهشت جای ما نیست این چ...