د.ا.ن پسرا "دانشگاه " ( سوم شخص ) :
وقتی که استاد از کلاس خارج شد شان ، نایل رو از خواب بیدار کرد ...
همه شروع به جمع کردن وسایلشون کردن ... ولی نایل کسی نبود که حتی یه خودکار رو میزش باشه که بخواد جمعش کنه ...
دلیلش هم واضحه ... هیچکس نمیتونه تو خواب درس گوش بده یا مثلا نکته برداری کنه ...
زین با انرژی از جاش بلند شد و رو به هری گفت :
ز : سریع تر بریم دیگه !
هری خندید :
ه : حالا چرا اینقد عجله داری داداش کوچیکه ؟
ز : نمیدونم یه حس مبهمی دارم
لیام از جاش بلند شد :
لی : حس مبهم دیگه چیه
لیام همونطور که کیفش رو رو دوشش تنظیم میکرد گفت .
لیام چیز خیلی کمی از زین میدونست و زین هم اصلا از این سوال تعجب نکرد .
نایل همونطور که خواب الود موهاشو با دستاش درست میکرد گفت :
ن : هیچی بابا ... ایکس خله با خودش حرف میزنه .
شان ریز خندید و به نایل نگاه کرد و نایل براش شونه بالا انداخت .
همه میدونستن که نایل اصلا چیزی نگفته که باب میل زین باشه .
ز : نایلر محض فاک ... من ایکس خل نیستم یا هر چیز فاکی دیگه ای ... من به مبهم اعتقاد دارم .
ن : باشه باشه ... تسلیم .
نایل اونقد خوابش میومد که حال اینکه بتونه بیشتر حرس زین رو در بیاره رو نداشت .
لی : من که نفهمیدم کیه ... ولی هر کسی هست خیلی روش تعصب داری اقای ملک .
لویی نخودی خندید :
لو : خیلی ...
زین به لویی و لیام چشم غره رفت . ولی صدای پسر غریبه ای باعث شد که دوباره نگاهش رو به فردی که بین اون دو نفر وایساده بود بده :
نیک : اوه ... تاملینسون ... خنده هات باحالن
غیر عادی نبود که همه حتی خود لویی یهو به هری نگاه کردن ؟ معلومه که نه ...
هری اخم غلیظی کرد ... حسادتاش دست خودش نبود .
سکوت بدی که بوجود اومد باعث شد تا لوک کسی باشه که بخواد اون سکوت رو بشکنه :
لوک : اوه نیک ... چطوری بِرو ؟
نیک دستپاچه لبخندی زد :
نیک : اوه ممنون !
هری با اخم به نیک نگاه کرد و از قصد لویی رو کشید تو بقلش .
درست عین بچه ها ...
YOU ARE READING
OUR HELL *~z.m~*
Fanfictionزین: بهشت چیه ؟ هری : بهشت هِشت هِشت زین : فاک یو هزا بهشت واقعا یعنی چی ه : ببین چشاتو میبندی و دیگ نمیتونی به این دنیا برگردی دو تا در جلو خودت میبینی اون دری که قفله و نمیتونی بازش کنی بهشته ولی در دوم از قبل برامون بازه بهشت جای ما نیست این چ...