31-he loves him

584 78 56
                                    

د.ا.ن زین ( سوم شخص ) :

ز : لیام مطمئنا سوپرایز نمیشه ولی خب ... باز بهتر از هیچیه .

زین همونطور که وارد کافه میشد با مبهم ، زیر لب حرف میزد .

ز : شانِ خنگ !

نمیدونست از دیروز تا حالا چند بار به اون چندتا پسر مخصوصا شان فحش داده ولی اینطوری میتونست حرصش رو خالی کنه .

تونست برادرش رو با لباس مخصوص اون کافی شاپ ببینه ... در حالی که کافه خالی بود و تنها کسایی که صداشون کل کافه رو برداشته بود ، کسایی بودن که زین با اونا کاملا اشنایی داشت .

هوفی کشید :

ز : ادم نمیشین !

هری با دیدن گفت :

ه : سلام زین ... نجاتمون بده !

لبخند دندون نمایی زد و به نایل و لویی که داشتن دعوا میکردن اشاره کرد و زین نفس عمیقی کشید و به بحث های مسخره بین اون دو نفر گوش داد :

ن : اخه احساس نمیکنی این کار تو خیلی نژاد پرستیه ؟؟ واقعا چرا لویی ؟ ازت انتظار نداشتم لعنت بهت ... لویی من کجاااس ؟؟

لویی نفس عمیقی کشید :

لویی : کونی ... این لعنتی یه بادکنک مشکیه ... عضا نیست که تولده ... کدوم کصخلی با مخالفت با بادکنک مشکی نژاد پرست میشه ؟؟

ن : اصلا هم منو قانع نکن !

لو : تلاشی هم نمیکنم چون میدونم مغز نداری که بخوای قانع شی .

زین تک خنده ای کرد و به سمت اونا رفت :

ز : ببندید حلقتونو .

اشتون نفس عمیقی کشید :

اش : زییی تروخدا فَک اینارو ببند اول که نصف کیکو زدن تو صورت هم بعدشم که از ده تا بادکنک ، پنج تاشو لگد کردن چون لوییِ تخم سگ افتاد و برای اینکه نایلم بیافته اونم با خودش کشید پایین و افتادن رو پنج تا بادکنک ... بعدشم که نایل رو لویی قهوه ریخت لویی هم روش اب جوش ریخت ... الانم که از پنج تا بادکنک سر یدونش دارن دعوا میکنن !

زین با تعجب به نایل و لویی نگاه کرد :

ز : شما چه گوهی خوردین ؟؟؟!!

زین با حرص گفت و لویی نفس عمیقی کشید :

ز : بزارین به همتون بگم ... تولد لیام رو امروز خراب کنین ..  زندگیتونو بهم میزنم !

زین چشماش رو چرخوند و کت چرمش رو در اورد و روی صندلی ای گذاشت .

ن : همش تقصیر اینه ...

زین پوفی کشید :

ز : ولی لویی راست میگه کدوم اسکلی برا تولد بادکنک مشکی میخره ؟

OUR HELL *~z.m~*Where stories live. Discover now