د.ا.ن زین ( سوم شخص ) :
پسر مو مشکی با صدای زنگ گوشیش چشمای طلاییشو اروم باز کرد و با اینکه خیلی خوابیده بود ولی بازم به اون کسی که اونو از خوابش بیدار کرد لعنت فرستاد .
به گوشیش که رو میز بقل تختش بود دست زد و اونو اروم گرفت تو دستش و اورد بالا . وقتی اسم رو صفحه رو دید لبخندی نشست رو لباش .
شان ...
سریع تماسو برقرار کرد و تو تخت نشست سرجاش .
صدای شاد شان تو گوشش پیچید و زین رو خوشحال کرد :
ش : هی زینن ... چطوریی ؟ چخبرا لعنتی من ؟؟
زین خندید و با صدای گرفتش گفت :
ز : هی شان ... تو خوبی ؟ هیچی والا هیچ خبری ...
شان اونور خط شونه بالا انداخت و گفت :
ش : مرسی منم خوبم . میگمم عوضی یه حال از من نگیریا ... دیشب چرا تو گپ نبودی ؟ البته لیامم نبودا ... ولی از اون انتطاری نمیره ... میدونی ...
زین با یاداوری دیشب که بیدار شد ، یه شام کوچیک با لری خورد و دوباره رفت و خوابید تا از دست افکار ازاردهندش فرار کنه ، دستشو کلافه لای موهاش کشید و گفت :
ز : ببخشید مندز ... دیشب خواب بودم ...
ش : اکی ولی امشب خواهشا باش تو گپ یکم حرف بزنیم ...
زین با لبخند گفت :
ز : باشه شانی حتما ... چخبر از استیفن ... خوبه ؟ خیلی ناراحت شدم اون خبرو شنیدم متاسفم بهش سلام برسون .
شان با خوشحالی گفت :
ش : اره خیلی بهتره ... تازه یه دکتر هم پیدا شده میگ میتونه یکاری کنه استیفن هم درد کمتر بکشه هم بیشتر دووم بیاره ... شایدم بتونه جلوشو بگیره ، کی میدونه ؟ هنوز خب. قطعی ای ندادن یکی دو ساعت دیگ میگن
زین میدونست که امکانش نیس که استیفن خوب شه ولی اینو نمیدونست که دانشمندا دنبال یه راه برای درمان سرطان اند .
ز : امیدوارم خوب شه ...
ش : ممنون زی ...
شان دوباره ادامه داد وقتی که ماری از طبقه پایین صداش کرد :
ش : خیله خب زی ... مواظب خودت باش من باید برم ...
ز : اوکی شان تو هم مواظب خودت باش ...
زین منتظر خدافظ نموند و تماسو قطع کرد .
گوشی رو گذاشت بین پاش رو تخت و به جلو خیره شد . سرشو یکم اورد بالا تا ساعتو ببینه ... ده صبح ... اون از کی تا حالا شونزده ساعت میخوابید ؟ این همه خواب چه دلیلی میتونس داشته باشه
پتو رو از رو خودش زد کنار و به سمت طبقه پایین رفت .
هیچکس طبقه پایین نبود ... عادیه ... هری و لویی سرکارن و زین هم امروز برخلاف بقیه بچه ها کلاسی نداره ...
STAI LEGGENDO
OUR HELL *~z.m~*
Fanfictionزین: بهشت چیه ؟ هری : بهشت هِشت هِشت زین : فاک یو هزا بهشت واقعا یعنی چی ه : ببین چشاتو میبندی و دیگ نمیتونی به این دنیا برگردی دو تا در جلو خودت میبینی اون دری که قفله و نمیتونی بازش کنی بهشته ولی در دوم از قبل برامون بازه بهشت جای ما نیست این چ...