22-gif malik

496 78 39
                                    


د.ا.ن زین و لیام  ( سوم شخص ) :

زین و لیام باید تنها مسیر رو برمیگشتن ...

شان و نایل مثل همیشه درگیر خوش گزرونی هاشون بودن ... ولی ایندفعه دوتایی نبودن ... بلکه لوک هم باهاشون بود .

لویی و هری به اسرار خود زین اون رو با ماشین نرسوندن ... زین میخواست پیاده روی کنه ، تا تنبلی دوباره سراغش نیاد .

لیام سکوت بینشون رو با ذوق شکست :

لی : زین

زین تا حالا این روی لیام رو ندیده بود ... خندید و گفت :

ز : بله ؟

لیام همونطوری با خوشحالی ادامه داد :

لی : بریم باشگاه ؟ بعد از مدتها .

زین اومد که قبول کنه ... ولی دقیقا همون موقع یاد اخرین باری که با لیام به باشگاه رفته بود افتاد .

مکث کرد و لیام دقیقا علت اون مکث رو فهمید :

لی : هی پسر ... اون یه اتفاق بود ... تموم شد .

زین نفس راحتی کشید از اینکه خود لیام منظورش رو گرفته بود و لازم نبود که به زبون بیاره .

لبخند زد و لیام هم متقابلا لبخند زد. 

وضعیت رو مناسب دونست ... پس شروع کرد .

ز : عام ... خب ... لیام ... بازم بابت اون روز ازت عذر خواهی میکنم . میدونی ... اشتباه از من بود ... ولی بخدا از قصد نبود ... عاام ... تو این مدت میخواستم عذرخواهی کنما ... ولی هی به این فک میکردم که نکنه که منو نبخشی یا دوباره ازم ناراحت شی ...

لیام لبخند زد و دستشو اورد بالا تا به زین نشون بده که دیگه لازم نیس چیزی بگه :

لی : رفیق من اون قضیرو فراموش کردم ... تو هم به نفعته که فراموش کنی وگرنه امروز پاهاتو بهم گره میزنم .

زین خندید و لیام هم لبخند زد .

لیام جلوی زین ، عقب عقبی راه میرفت و همونطور هم باهاش حرف میزد :

لی : پس بریم باشگاه ؟ دلم لک زده براش .

زین نگاش کرد و مواظب بود تا لیام از پشت به چیزی برخورد نکنه :

ز : منم همینطور ... بزن که بریم .

لیام لبخند زد :

لی : حالا ششددد .

لیام دوباره ادامه داد :

لی : تا اونجارو بدوییم ؟

ز : انرژیت زیاده ها

زین خندید .

لی : بده مگه ؟ بیا بدوییم دیگه ... گرمم میکنیم .

زین شونه بالا انداخت :

ز : امروز در برابر تو تسلیمم !

OUR HELL *~z.m~*Where stories live. Discover now